سلام به خلوتم
سلام... دلمو یه گوشه گذاشتمو باز راهمو کج کردم به این سمت تا شاید بشم یکی شبیه خودی که زیادم دوستش ندارم توهم شده یکی از اسطوره های ذهنم و اونقدر پرت وپلا تو مشتمه که هیچکی خبر از حالم نداره ازم نپرسید چی شد وچی میشه چون تب روزهای تلخ زندگیم تازه داره سرد میشه بهم نگید نا امید چون اگر بودم الان فقط یک سنگ نوشته شده بود همدم مادرم ازم نخواید گله نکنم چون تنها راه حرف زدنمو ازم گرفتید خوشحال نشید که اومدم بسا که از نو هم منی نبودم حالا نامم خشکسالیست باران خانه دلم را ترک گفت شما را دوچندان دعا میکنم زندگیتان را عشقتان را وحرمت نفس هایتان آمدن بچه فقط این نیست که یکی مثل من خودخواهانه فقط برای دلش بخواهدش که بیا...
نویسنده :
بــــــــــــاران
13:54