این نوشته را از وبلاگ همسری بدون اجازه کپی کردم هرچند متن متعلق به خودمه
باران وقتی تلالو نگاه میان بهت حضورمن می نشیند دیگر هیچ چیز در دنیا با تار موی تو قابل قیاس نیست . چه چیز جز تو رنگ می بازد و انگار در سیاهی تنها نگاه توست که میچرخد , شاید هم اینها همه خوابند و رویا و نه شاید هم دلتنگی یک دختر غربت زده که دلش بهانه میکند آغوش یک آشنا را . . . دنیا که چشمان تو را صدا می زند تو همان جا جا می مانی . مسخره و خنده دار است برای تو اگر بگویم کاش برای تو جز من و جز من برای تو دیگر هیچ . . . و آنوقت نگاهت فقط یک انعکاس داشت آنهم فقط تصویر من بود نه جاده ای نه خانه ای و این فقط برای یک لحظه آره فقط برای یک لحظه هزار بار تکرار شده است اما ما یادمان می رود و فراموشش می کنیم کاش میشد داستانش را نوشت . .. اصلامیشود...
نویسنده :
بــــــــــــاران
15:40