در این وانفسای بی دوستی دلم به تکیه گاهی محکم است که مرحمم دوستم آشنایم وهمه چیزم اوست نازکم پرنده آبی مهاجرم که روزی روی بوم ما خواهی نشست وباران خیست میکند ومی افتی در حوض نقاشی زندگی من وبابایی تو که نیستی بابای مهربونت تسلای دلمه مهربونیاش وصبرش وبزرگیش حد نداره عزیزم نازکم دل بیقرارم به هزار ویک دلیل تو را مطلبم بله عشق چشمه انکار نشدنیست هیچ چیز جز او آرامم نمیکند اما دلم میخواهد تو حاصل عشقم باشی از پیری میترسم از تکرار نشدن روزهایی که در آنم من درحوصله سالها وسالها انتظار نمیگنجم من تورا در همین روزها میخواهم اما نه به زور به حکمت خدا شکر او میداند وخبر دارد از سر درون وای چشمه ام مرحم زخمم اگر تو نب...