امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

روزهای باهم بودن من وتو...

سلام نازگلم سلام پسل بازیگوشم سلام حلال دلتنگیای من فدای ورجه وورجه هات گل مامان کی میشه ببینم که کنارم خوابیدی و وول میخوری و صدا درمیاری از خودت عسلم دردای فیزیکیم با هربارفکر به بودنت کنارم از ذهنم پاک میشه پسر نازنینم امیر عباس مامان ، درد معدم که دوهفتس انگار یه لقمه گنده تو گلوم گیرکرده ، درد کمرم که وقتی میشینم به زور میتونم پاشم وشبا به هرطرف میچرخم درد میکنه ،  درد رگهای پام که منقبض میشن وتو خواب وبیداری دردشو حس میکنم و گاهی هم سردرد و بی حالی و به اضافه دلتنگی برای خونه ی پدری طوریکه جدیدا هرکی رو میبینم همسن باباست گریم میگیره هرکی رو میبینم میره خونه مامانش گریم میگیره نه من به این غربت عادت بکن نی...
21 مرداد 1393

مادرانه ها

سلام امیر عباسم سلام نفسم عزیزم یعنی الان تو چند سالته که اینارو میخونی فدای چشمای قشنگت یعنی من زنده می مونم قدکشیدنتو ببینم مامانی/فقط بدون هرجا باشم دلم وفکرم وتمام ذهنم مال وجودتوست عزیزم حتی اگر یه روز نباشم. امیر مامان  هیچوقت به دوست داشنم نسبت به خودت شک نکن من جونمم برات میزارم تا تو بهترین باشی گاهی  تصورت که میکنم موهای بلند و لختت رو تو خیالم شونه میکنم آره من دوست دارم موهای قشنگت بلند باشه و وقتی دستم میندازم تو موهات کلی کیف کنم. دیشب بدترین شب و دردناکترین شب باهم بودنمون بود اما تو همش با تکونای قشنگت و بالا پایین پریدنت میگفتی مامانی من خوبم من مردونه کنارتم من بامعرفتم مامانی. منم تو گریه ...
14 مرداد 1393

پوزش از تاخیــــــــــــــــــــر

سلام به دوستای گلم ببخشید پست قبلی فقط با نت گوشی تونستم نظراتونو تایید کنم نت قطع بود و نمیتونستم آپ کنم ممنون جویای حالم شدید ما هرسه شکر خدا خوبیم و بعد این مدت با شنیدن خبر بارداری یکی از مامان منتظرا کلی شاد شدیم که فعلا علنی نکردن تایه پست قشنگ بزاریم براشون/ امیر عباسم وارد ماه ششم شد وبه لطف خدا خوبه و داره هرلحظه شمارو دعا میکنه و التماس دعا از همتون داره/ وروجکم تو تعطیلات کرج رفت و کلی خوش گذشت و غذاهای مقوی مثل فسنجان و کوفته خورد روز 7 مرداد جشن تولد رفت و اونجا هم کلی بهش خوش گذشت. اولین خریدشم از خیابان بهار انجام دادیم یه کریرر و یه روروعک خیلی خشگل انشااله لذت دیدنش نصیب همه منتظرا بشه ویه روز ی خی...
12 مرداد 1393

دیداربا دکترپروانه لک

سلام به لحظه ی ناب مادری سلام به وجودی که هدیه ی خود خداست سلام به بهونه ی خوب بودن این روزها پنجشنبه 8 صبح زنگ زدم و بعد از یک ربع بوق اشغال بالاخره آزاد شد و موفق شدم برای 5 عصر از خانم دکتر لک وقت بگیرم دکتری که خیلیا قبولش دارن و هفته ای فقط یک بار تو این ساختمان پزشکان میاد. چون ساختمان پزشکان بعد از تعویض خونه نزدیکمون شده بود فقط ده دقیقه زودتر رفتم اوههههههههه خیلی شلوغ بود بعد چند نفر بالاخره داخل شدم کل سونو ها وآزمایشاتو بهشون نشون دادم با حوصله و دقیق همه رو نگاه انداخت به تک تک سوالام جواب داد وزنم و فشارمو گرفت وبدون اینکه من بخوام صدای قلب امیرعباسو برام گذاشت و گفت ببین چقدر حالش خوبه/ لبخند زدم گفتم مرسی...
29 تير 1393

بــــــــــــاران و چشمــــــــــــــه

سلام امروز 24 تیرماه یادآور یه روز قشنگ و به یاد ماندنیه یه جشن عروسی ساده با کلا 80 مهمون یادآور24 تیرماه 89 یه خوشی عمیق یه نفسی که بعداز 2 سال و خورده ای نامزدی و مشقت بالاخره به سرانجام رسید و من راهی این شهر شلوغ پلوغ شدم اون هم با اون همه آرزو و خوشی الحمداله تا اینجاشو راضیم و خداروشکر که تو چهارمین سالگرد عروسیمون من باردار یه قطره ام که اومد تابشه ماحصل عشقمون . خداروشکر به خاطر همه اتفاقای خوبی که برای هردومون تو این سالها رقم خورد و حتی شکر برای اتفاقای بدی که افتاد ولی مابازم کنارهم موندیم. من باران شعرهام بودم وهادی چشمه ی داستانک هاش پیوندمون جاودانه... برای عاشق موندن همیشه جوون باشید وشیطون برای ...
24 تير 1393

امیر عباس مامان فاطمه

*چرا حضرت علی(ع) اسم فرزندش را عباس گذاشت مادر بزرگوار قمر بنی‌هاشم، ام‌البنین(س) «فاطمه دخت حزام بن خالد» است، حزام از استوانه‌هاى شرافت در میان عرب به شمار مى‌رفت و در بخشش، مهمان‌نوازى، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندان‌هاى ریشه‌دار و جلیل‌القدر بود که به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. امیرالمؤمنین(ع) نامش را عباس گذاشت از آن جهت که از پـس پرده‌هاى غیب، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه‌هاى پیکار دریافته بود و مى‌دانست که او یکى از قهرمانان اسلام خواهد بود، بنابراین او را عباس به معنای شیـر بیشه نامید، زیرا در برابر باطل، ترشرو و پرآژنگ و در مقاب...
22 تير 1393

مهمونی...

سلام پسر نازم چطوری مامانی ؟چطوری امیرعباسم ؟عشق مامانی هر روز داریم کلی باهم گپ میزنیم من فدای چرخشای تو الهی همیشه واسم بمونی ناناز مامان .دارم تو اتاقت تجسمت میکنم تو خونه تجسمت میکنم لحظه به لحظه تو ذهنمی انگار غیر تو دیگه چیزی نیست                                  بعداز ظهر پنجشنبه سمیه جون دوستم با مامان و خواهرش ودخمل 11 ماهه نازش اومدن خونمون کلی از شما حرف زدیم نازنین زینب خیلی ناز وشیطون شده ماشااله قبل اومدن بابایی رفتند بازم از کرج گلایه رسید ه بود چرا...
21 تير 1393

ازت مچکرم نورچشمام

از اینکه حال من خوبه از اینکه رنگ دنیام آبی شده از اینکه هرصبح می لولی توی جونم از اینکه دارمت دوردونه ی نازم ازت مچکرم نور دوعینم توآرامشی نوری نگاری توآفتابی به وسعت یه راهی تو دلبری از یک خدایی تو قطره ای ازیک بهشتی امیرعباسم مرد پرورده در جان ونگاهم تو از یک تلنگر می لولی و من به دنیایی مست تو میشم عزیزم با وفای کوچک من بند دلم آرام وجانم بمان در بطن من ناز دل من سلام وجودم نفسم رویای شیرین هر روزم، خداروشکر که هرروز میبینم که خواب نیست تو هستی تو مرد کوچکم در جان وقلبم خونه کردی. داریم به نیمه راه میرسیم یعنی هفته بیست الهی بزرگتر و قویتر شده باشی مامانی هفته 18 شما160 گرم بودی گلم د...
16 تير 1393