امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

آخرین پست سال ٩٢

بارانکم روزها در گذر است بارانهای پایان سال هم باریدن واین روزها چقدر کش می آیند گویی میخواهند مرا به آمدنت بدوزند وکالسگه ی تنهایی مرا پر از تراوت تو کنند وتو بهانه ی آغازم شوی بارانکم ببــــــــــــــــار در واپسین روزهای سال برمن ببار سودای نبودنت شده است آوازه ی وجودی که ته گرفته است از صبـــــــــــــر مرا به خود وخود را برمن بتابان که سراسر از اعماق آرزوهایم میخواهمت خدایا برمن ببخش تمام ندانستن هایم را درحالیکه میدانستم وتمام ناباوری هایم را درحالیکه باور بودن الهی ببخش تمام نشدهایم را درحالیکه میشدند الهی ببخش برمن کودکم را صحیح وصالح وزیبا... که از تو هدیه گرفتن حتما زیباست. بارانکم تو هم بگو خدا برمن ببخشد...
25 اسفند 1392

پیشاپیش سال نو مبارک

سلام به بارونکم سلام به امیدهای سال ٩٢ که هنوزم برام تمومی ندارن سلام به روزهای خوبی که گذشتن و خداحافظ خاطرات تلخ ٩٢ انشاالله سالی سرشار از زیبایی و شادی برای همه ی شما دوستای گلم باشه   انشاالله تعطیلات به همتون خوش بگذره ممنون که این مدت کنارم بودید ممنون که دلداریم دادید ممنون با خنده هام خندیدید و باگریه هام اشک ریختید خیلی هاتون رو حتی به عکس هم ندیدم اما وابسته و دلبستتون شدم دوستانی که ناخواسته رنجوندمتون ببخشید وحلالم کنید لحظه سال تحویل از همتون التماس دعا دارم اگر لایق بودم برای تک تکتون دعا میکنم منو یادتون نره حلالم کنید هفته دیگه انشااله راهی هستیم فعلا نمیدونم تاکی می مونیم فقط میدونم تا١٦ ...
20 اسفند 1392

18 اسفند...به یاد سیمینی که همیشه مامان منتظرباقی موند

وقتـی کتابهایش را خواندم رفته رفته عاشقش شدم عاشق حیایش عاشق صبرش عاشق سختی کشیدنهایش هنوز زنده بود که عاشقش شدم آرزو داشتم وقتی شود بروم درب خانه ی جلال آل احمد رابزنم و چهرهی سیمین را ببینم و جای چروک صورتش راببوسم سیمین یک نویسنده ی توانا وپراحساس بود دوسال از همسرش دور بود تا درسش را خارج از ایران تمام کند تمام نامه های این زن وشوهر دراین دوسال آنقدر جذابن که خواندنش خالی از لطف نیست حتی برای کسانی که اهل مطالعه نیستن. صد افسوس که افتخار نداشتم ببینمش وسال ٩٠ در چنین روزی سیمین دانشور فوت شد. ومن فقط تونستم برم وتو قطعه هنرمندان قبر تنهاشو ببینم وچقدر دلم گرفت براش که فرزندی نداشت تا بیاد وهرهفته بهش سربزنه هرچند ...
18 اسفند 1392

من اومــــــــــــــــدم...

  سلام به بارونکم سلام به همه دوستای گلم دیگه داشتم سکته میکردم که نت نداشتم دلم واسه وبم وهم شما دوستای گلم تنگ شده بود که بالاخره امروز درست شد. حالم خوب شد ومشکلی نبود شکرخدا ولی سخت گذشت اما تا اونجا که تونستم نزاشتم بدنم ضعیف بشه و هادی یکم تو خرج افتاد. واما خونه تکونیم این جمعه دیگه تمومه انشاالله خدا هادیمو ازم نگیره که بیشتر کارارو اون انجام داد فرشامو جمعه میارن و میندازم وبه سلامتی با پاکیزگی میریم به استقبال سال نو... تعطیلات قرارشد بریم جنوب خونه خواهرم اما چون دیر تصمیممون قطعی شد برای 28 ام بلیط نبود وهمه پیش فروش شده بود و تا 4 عید هیچ بلیطی حتی برای شهرهای اطرافش هم نبود خیلی بهم ریختم گفتم د...
14 اسفند 1392

ببخشید

اومدم بگم ممنون از همه کامنتای مهربانه ی همتون ببخشید نت من دچار یه مشکل شده فعلا نمیتونم بیام مطلب بزارم کامنتاتون رو ببخشید بی جواب تایید کردم آخه با لب تاب مدیرمون دارم مینویسم یه خورده معذبم  بیشتر دستم باشه باور میکنید الان بنده خدا رفته بشت میز من نشسته که من اینجا برای شما بنویسم کی دیده همچین مدیر عاملی. میام وبه زودی به همتون سرمیزنم بای فعلا
12 اسفند 1392

غـــــــــــــــــــــــــــــــم نبودنت

  دلم از بی هوایی نفس کم می آورد تنم پر از طومار نوشته هایی برای توست از تو برای خودم مینویسم. تا وجودت در وجودم خانه کند یا نه... * فرزند بارانی من ترانه ی آهنگ غمگین زندگی ام شده ای ترانه ای که هم می رقصاندم دربـــاد هم می گریاندم در نسیم یک چـاله ی تنگ وتار و در هردو تو هستی بارانکم...بی صدا ... سودای نداشتنت را وقتی میان حنجره ام فریاد میکشم میخواهم بشنود ربـــــــــ بی کیــــــــــنه ام این سکوت شکستـــــــــــه را شاید... پس کجایی رویای خفته ی من وقت آمدنت دارد دیر میشود خیلی دیــــــــــــــــــر... ...
30 بهمن 1392

ولنتاین ما اینگونه گذشت...

سلام به بارونکم ناز گلم که دلت نیومد منو بچزونی و با اومدن به موقع پری نزاشتی امید واهی بگیرم الله مع الصابرین دیروز تکلیفم با لکه های صورتی مشخص شد رنگی که حسرت دیدن دوتا نازکش تو بی بی مدتهاست به دلم مونده .بازهم شکر خدا که تنبلی تخمدانم داره برطرف میشه و سر روز 28 پری خانم تشریف میارن وهربارش هادی با یه لبخند میگه مبارکه... ولن ما پنجشنبه برگزارشد خیلی وقت بود دلم یه هیاهو میخواست روز تولدمو که اصلا دوست نداشتم وفقط بخاطر هادی گذروندمش اونم بایه لبخندی که خودم باورش نداشتم/ طبق روال همیشه پنجشنبه 1 از سرکار اومدم وبرگشتی رفتم خرید کادو خیابونا ومغازه ها پر بود از جمعیت و تمام عروسکا از ورودی مغازه ها آویزون شده بودن و اکث...
29 بهمن 1392

ولنتاین همه ی عاشقا مبارکـــــــــــــــــــــــــ

جمعهــــــــــــــــــــــــ عید همه عاشقای دنیا چه اونایی که با عشق شروع کردن چه اونایی که دارن با عشق زندگی میکنند مبارک. و عشق خودم که ٧ سال واسه بهم رسیدن جنگیدیم و بالاخره پیروز شدیم تو نامزدی و عقد کلی بخاطر هم از هم دور افتادیم و حتی سه ماه یک بار همدیگررو نمیدیدیم   وخیلی با سختیگیری بزرگترها پیش هم بودیم عشقی که از داشتنش به خودم میبالم عشقی که خیلی روزهای تلخ وشادی باهم داشتیم عشقی که میخوام سایش یه عمر بالای سرم باشه هـــــــــــــــــــــــــــادی عزیزم این روز رو پیش پیش بهت تبریک میگم   ...
24 بهمن 1392