امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

برای چشمه ام....

  سلام خروش زندگیم که میان این همه هیاهو تودر من مانده ای عشقم چشمهای بلوریت همیشه برایم همان جذابیت ١٨ سالگی ام را دارد/دلبرم اگر تو نبودی از کجا معلوم من در ناکجا آباد دلم گم نمیشدم/ فدای دستهای سپید ومردانه ات فدای شانه های همیشه آماده اشکهای بارانت تو بیش از آنکه باید  خوبی... مبادا از من برنجی عشق جادوئی ام که از بارانکم نوشتم،بارها طی این ٣ سال گفتی تو ومن برای هم بسیم...گفتی چشمه ام اما من تسلا میخواهم...من آن عروسک آویخته به بالاترین نقطه کمد را میخواهم/به من اجازه بده بطلبمش با صدای این کره ی آبی مانیتورم وقلبم ودعای کسی که می آید درپی نوشته هایم و....شاید خدا برمن بباردش. ...
30 مرداد 1392

چترخیال...

آرام بگیر نازکم منم باران مادرت تو بارانک منی قشنگترین قطره بهشتی خدا که خواهی آمد وچشمه تو را دوست خواهد داشت حتی بیشتر از من چشمه هنوز از تو تشویش دارد چشمه بابای خوبیست دستهایش بوی یاس میدهد میخواهدت اما نه در زبانش در ذهنی که میجنبد در خیال آرامش تو  را میخواهد  ومن منتظر تو قطرکم می مانم تا چشمه برمن هدیه اش کند  حالا چتر خیالم شده ای وتو بارانی تر ازمنی عزیزکم به من رحم کن بگذار تمام من در تو بارانی شود ببار بارانکم ببار برچترک خیالم... ...
29 مرداد 1392

قطره بهشتی من

آه... در دلم چه میگذرد قطره بهشتی ام من به تو محتاجم در غربت خودم به انفرادی بودن رسیده ام حتی زمان حوصله اش سر میرود از پیچک حوصله ام .میسوزم عشقکم از نبودنت واز به آغوش گرفتن هوا خسته ام تو بیا تا بدانی من از خودم به تو محتاجترینم .میدانی روزگارم همه طلوع ها وغروبها آوازک صدای توست؟....میدانم خودخواهم تورا برای مادرشدن میخواهم برای تنها نبودن برای خللاء خیالیم...نمیدانم نمیدانم فقط بدان سوگوار نبودنم...نبودن کوچه های بچگیهایم نبودن تصویر نزدیک وزود به زود مادرم...من وچشمه اینجا تنهاییم من چشمه خدا وتویی که تنها در ذهن من هستی و آویخته شده دربالاترین نقطه کمد زندگیم... ...
29 مرداد 1392

توبیا...

غمگین نیستم غمم خالی بودن از توست تو بیا شادی کن تو بیا و یقه ی آهار بسته غم را با گریه شیرینت بشور توبیا با عشق زندگی کردنت بامن تو بیا دور دنیا بردنت با من تو بیا خنداندنت با من اگرشده تورا میکشم  به جان تا مبادا برنجی از زمین تو بیا آرام کردنت بامن زمین کمی سرداست درست ، توبیاگرم کردنت بامن چیزی ندارم برایت قربانی کنم توبیا جان به قربان کردنت بامن اینجا مسکن از جنس سیمان دارند تو بیا کلبه کاه گلی اش بامن اینجا کسی حوصله کسی را ندارد تو بیا تمام حوصله های عالم بامن...توبیــــــــــــــــا بامن. ...
29 مرداد 1392

بارانکم

نازکم رویای قشنگک ذهنم مبادا بمانی در افکارم ببار و بدان در واقعیت تو را همچنان ستایش میکنم از زمین نترس روزگارش بد نیست بابایی هنوز تشویش حضورت را دارد اما من در اوج خواستنت ذجه میزنم گویی دارمت عروسکم وتو بالایی بالای بالا قدم نمیرسد گلکم به مادر ی بودنت.میدانی تو خلوتم را زیر پاهای ریزت به مهمانی رویاها میبری تو بهترین قدمت را بگذار بوسیدنش با من بوییدنش بامن دخملکم پسملکم من سالهاست در سکوت مینویسم واین روزها چه شد که دارم تورا روی کره آبی رنگ مانیتورم فریاد میکشم.آسمان بر من ببار دلتنگ بوی خاکم ببـــــــــــــــــــــــــــــــــــاربرتن بی جانم. ...
29 مرداد 1392

عشقکم اولین سروده ام تقدیم به تو

  من پر از تشویش یک مفهومم وتو خالی تراز آن احساس که می شکند در ذهن... من درگیر انتظارکوچکترین قدم وخانه خالی تر ازحوصله ی یک قه قه ی ریز... وزن  من تمام این روزنه ها را از تلنگر نگاه تو میخواهد برمن ببار وبغلتان نامش را بروجودم/ ...
29 مرداد 1392