امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

قدم نورسیده مبارک

            فرشته آسمو نی امیر عباس کوچولو   زمینی شد     شکفتن نوگل زیبایتان در دشتی از یاسهای مهربانی با نجوی سیمین آبشاران تهنیت باد با آرزوی روشن ترین فرداها برای وجود نازنیش   مامان پارسا و حلما جونی پ ن:دوستان عزیز امیر عباس کوشولو دقایقی پیش زمینی شد     ...
11 آذر 1393

امیر عباس جون داره زمینی میشه

سلام دوستای عزیز منم یکی از دوستای باران جونم  باران عزیزم صبح بهم پیامک داد که داره میره بیمارستان و از من خواست که بیام اینجا و ازتون بخوام برای سلامتی خودشو امیر عباس کوچولو دعا کنین تا انشالله بسلامتی بغل بگیرش ایشالله با خبر زمین شدن این فرشته کوچولوی آسمونی دوباره میام  پس همگی باهم براشون دعا میکنیم تا سختیهای زایمان برای باران عزیزمون آسون بشه و امیر عباس کوچولوشو رو به راحتی بغل بگیره مامان پارساو حلما جونی  
11 آذر 1393

امیــــرعباسم ناز داره

سلام دوستای گلم خیلی باعجله و هولکی اومدم تو وب تا بگم این پسرک ما ناز داره فعلا نیومده/ دو هفته پیش وقتی رفتم سونو گفتن به علت تنبلی تخمدانم جنین دیر تشکیل شده و من الان تو هفته 39 هستم به همین خاطر حتی تا خود 20 آذر مشکلی برای ادامه حاملگی وجود نداره/ ولی مامانی دیگه خسه شدم نمیتونم بخوابم بیقراربیقرارم منکه از زایمان میترسیدم حالا منتظر یه درد شیرینم همه هر روز میگن پس چی شد نمیدونن من سالهاست منتظر وبیقرارشم نه ازکمر درد شکایتی ندارم از خم و بلند شدنهای پردردسر از تکرر ادرار از هیچکدوم گله ندارم بیقرار دیدنشم بیاد ودنیام بشه امیرعباسم این همه دلتنگش بودم وحالا هرساعت یه عمر میگذره برامون دعامون کنید مثل همیشه ...دوست...
10 آذر 1393

یه آپ کوچولو

سلام به همه دوستای گلم ببخشید که نت نداشتم ونمی اومدم آپ کنم الانم اومدم با همسری کافی نت تا هم به شما ها یه سر بزنم هم دلتنگیم رفع بشه /مرسی از همتون که با اینکه نبودم بازم به وب امیر عباسم سر میزدید /ما خوبیم داریم روزهای آخر کنارهم بودنمون رو باهم سر می کنیم ومحتاج دعای همه ی شما دوستای گلمم هستم قرار شد به لطف خدا وکمک صاحب اسم پسرم زایمانم طبیعی باشه پسرم انشااله اول آذر دیگه بغلمونه دعا کنید پسرم صحیح وسلامت بیاد باورکنید منم هیچکدومتون رو یادم نرفته و نمیره/ اتاق پسرمو چیدیم اما امکان اینکه عکساشو بیارم وبذارم نبود وخیلی حیف شد/ خداکنه لا اقل عکسشو بتونم بهتون نشون بدم/ عاشق همتونم الهی همگیتون به مراد دلتون برسید م...
26 آبان 1393

مهمونای امیــــــــــــرعباسم

سلام دل بندم پنجشنبه رفتیم مطب تا جواب سونو و آزمایشو نشون بدیم خیلی طول کشید تا داخل رفتیم الحمداله و به قول دکترت ماشااله شما عالی بودی مامانی هم یکم مشکل جزیی داره که انشااله حل میشه وتحمل میکنم. به خونه که برگشتم شروع کردم به تمیزی و پختن قورمه سبزی واسه ناهار فردا تا فردا دست وپامو واسه درست کردن ناهار گم نکنم شبم قرار بود بریم باغچه رستوران تقریبا 9 بود که رسیدن بایه شربت پذیرایی شدن وبعد راهی رستوران شدیم وفوق العاده خوش گذشت. بابایی اونجا اعلام کرد که این سور پسرم امیرعباسه مرید حضرت ابوالفضل ... اینو که گفت مامان مرضیه تو چشماش اشک جمع شد و همه تبریک گفتن مامانی هم باز یکمی خجالت کشید اونجا دوتا کارت قرعه کش...
29 شهريور 1393

پشت وپناهم تو وبابایی

سلام گل پسرم سلام وفادار مامان ، جان شیرینم، تنفسم الهی که جات راحت باشه و به موقعه بیای توی بغلمون این روزا درحال جمع وجور خونه ایم وخرید بخاطر فرداشب که کلی مهمون داریم و قراره مامان مرضیه و زن عمو وعمه بیان واسه شما سیسمونی بیارن اینم از رسوم همدانیاست که واسه اولین بچه پسرشون چه پسر باشه چه دختر یه سیسمونی جزیی میارن مثل لباس و اسباب بازی و لحاف تشک کوچولو و... عاشقتم که از حالا همه میگن قربون امیرعباسمون بشیم. مامانی نوع زایمانمم سپردم دست خدا انشااله صحیح وسلامت بیای مامانی هم بتونه خوب بهت برسه و حالا تنها فکر وذکرم رسیدگی به وزن شما ووروجکه که کوپولو بشی ایشااله. راستی تخت وکمدت سفید وسبز مغزپسه ایه عین خو...
26 شهريور 1393

راهنماییم کنید...

سلام دوستای همیشه همراهم مدتیه دارم به نوع زایمانم فکر میکنم دکترم میگه از بارداریت لذت ببر وبهش فکر نکن اما درکم کنید که نمیشه بهش فکر نکرد از طرفی ذوق به بغل کشیدن یه فرشته که مال خودته و مدتهاست تو حسرتش بودی و از طرفی ترس از زایمان... دیگه قرار شد که تهران زایمان کنم و همدان نرم و اینجوری به مامانم زحمت بدم که بیاد پیشم و همینطور بررسی کردیم که طبیعی زایمان کنم که هم برای بچه خوب باشه هم خودم زودتر سرپا بشم اما... مشکل اینجاست که دو دلم از طبیعی میترسم از بخیه خوردن از داد وبیداداش از خیلی چیزایی که بدون بیهوشی حسش میکنی... قرار هم شده که بیمارستان میلاد برم بیمارستانی که تعریفشو شنیدم اما تابه حال خودم نرفتم دوست...
25 شهريور 1393

آخر هفته ی دوست داشتنی

سلام نفس مامان فدات بشم دیگه روزهای آخره که میام دفتر منو ببخش عروسکم/ فدای تکونای قشنگت که حالا عین نفس بهشون عادت کردم و دیر کنن نفسم بالا نمیاد/ پنجشنبه بابایی به قول خودش وفا کرد و مارو برد خرید تا اینکه اولین تیکه لباستو خودش خریده باشه یه سرهمی گرم وناناز برات خریدیم و چند تیکه هم لباس خیلی خشگل که بابایی عاشق شلوارهای خشگلشونه... همه ی سیسمونی هارو سر زدیم وتقریبا"قیمت چیزهایی رو که میخوایم جزو سیسمونیت باشه رو گرفتیم.تخت وکمدتم پسند شد همونی که خودم میخواستم بود که از سفارش تا تحویل 20 روز طول میکشه/ پنجشنبه رو به خوشی گذروندیم طوریکه من از ذوق لباسات خواب به چشمم نمی اومد وبارها سراغشون رفتم ...
22 شهريور 1393

میلاد سلطان مهربونیا

سلام یه سلام مخصوص به سرورم به باب الحوایجم به آقای مهربونیا امشب میلاد سرورمونه اونکه دلش به دل هممون بنده و دلش نمیاد دست خالی ردمون کنه چشماشو رو تلخیامون میبنده و کافیه دستاتو ببری طرفش نهههههههههههههه نبردی هم خودش اونقدر رئوفه که بی اینکه بفهمی میاد ودستشو میکشه روی سرت شنیده بودم از باب الجواد که بری پابوسش فقط کافیه نیت دلتو بگی ... نیت من امیــــــــــرعباسم بود... آقانوکربی چشم وروتم آقا شرمنده این همه نگاهتم امیرعباسم غلام ضریحته آقاجونم تولدت مبــــــــــــــــــــــــارک من وامیرعباس تو هفته 28 هستیم و عجیب که من امسال شدید منتظر فصل سرما نشستم باب...
15 شهريور 1393