امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

9شهریور

  غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت … نهم شهریور 85 یادآور یه سکوت ارزشمنده سکوت من درقبال پیشنهاد یک آقا آقای که حالا داره روزهای پدریشوسرمیکنه وتمام وجودش شده من وبچش هیچی واسه خودش نمیخواد ودائم در پی من و امیرعباس میچرخه نهم شهریور تاریخی که هیچوقت یادم نمیره شرم صورتی که روبه زمین حرف میزد ومن سکوت...یه سکوت پر از رضایت که حالا افزونترم شده وشکرخدا که حاصل عشقمون داره نفس به نفسمون میاد. دوستتون دارم دومردی که عاشقی رو یاد...
9 شهريور 1393
1103 12 16 ادامه مطلب

ورود به ماه هفتـــــــــــم عاشقی

دلت را هجی میکند م الف دال ر  وتوپروانه وار درآغوش میکشی شکم برآمده ات را وپوستی که کش می آید و میخاراندت/ امیرعباسم هدیه ی قشنگ آسمانیم به ماه هفت رسیدیم من وتو بیشتر راهو باهم اومدیم دلخورکه شدم توهم دلخوروگوشه نشین شدی و با سفت شدنت میدیدم چقدرکنارمی شاد که بودم میرقصیدی تو موجی از آب و بامن توهم میخندیدی با معرفت مامان رویای بارونی من فصل بارش داره نزدیک میشه قدمهای توهم دارن به من ودامنم نزدیک میشن وتو میخوای مثل خودم پاییزی بشی پر از بارون پر از شعر پر از ترانه فدای قلب کوچولوت که تسلای دلمه خدارو شکر که تا اینجاشو به هر مشقتی اومدیم وفادارمامان مرد کوچولوی مامان هنوز باید سفت دلمو بچسبی و ولش نکنی تا محرم ...
3 شهريور 1393

دلم براتون تنگ میشه

سلام به یک سال خنده و گریه ی روزهایی که با این فضای مجازی گذشت سلام به دوستای عزیزم که پشت این مانیتور عاشقانه کنارم بودن سلام به روزهای انتظاری که برای نی نی دارشدن گذشت و دلداریهای دوستای گلم ...سلام به شادی و خنده هامون وقتی یه انتظار به پایان میرسید و یه فرشته می اومد تو دل یه مامان و ما همگی جشن میگرفتیم وبه لطف خدا امیدمون بیشتر میشد. سلام به گریه هایی که پس وند میشد بعداز یه بی بی چک منفی وگریه هایی که برای فرشته هایی میکردیم که زود رفتن... سلام به عزیزای دلم ... دیگه وقت رفتنه... دیگه قراره سرکارنیامو وبشم مامانی که منتظر تولد نورچشماشه دیگه قراره حالا ح...
1 شهريور 1393

ارتباط شما و بابایی

شب جمعه رفتیم اقدسیه خونه ی دایی علی خیلی خوش گذشت مخصوصا به بابایی چون تونست تو استخر حیاطشون دلی از عذا دربیاره و به تلافی نرفتن به مرخصی ومسافرت شمال کلی شنا کنه شبم همونجا موندیم صبح بابایی متوجه شما شد جزییاتو نمیشه نوشت ولی این اولین ارتباط شما بود عزیزم. صدای قلبتو میشه با گذاشتن دست روی شکمم هم فهمید تکون که میخوری دلم یه حالی میشه رویایی ولی تا میخوام دست بزارم رو شکمم تا لگداتو بادستم لمس کنم لوس بازی درمیاری مامانی ودیگه تکون نمیخوری ومن راضی میشم فقط به نگاه کردن حرکاتت روی شکمم/ بازم مثل هربار این حسو برای همه ی مامانای منتظر دعامیکنیم که انشااله خودشون بچشن طعم شیرین و دل نازده ی مادری رو ... دوستت دارم ...
25 مرداد 1393
1116 11 16 ادامه مطلب

جدول بارداری

سلام دوستای گلم چند وقت بودکه گیج شمارش روزها و هفته ها و ماه های بارداریم شده بودم و هرجور حساب میکردم نه ماه نمیشد و بیشتر میشد یا اصلا به تاریخ زایمانی که دکتر گفته نمیخورد تا اینکه اونقدر گشتم تو نت و این جدولو پیدا کردم واسه شما هم میزارم تا مثل من گیج میج نشید جدول ماههای بارداری ماه اول: 4 هفته و 2 روز ماه دوم: 8 هفته و 4 روز ماه سوم: 12 هفته و 6 روز ماه چهارم: 17 هفته و 1 روز ماه پنجم: 21 هفته و 3 روز ماه ششم: 25 هفته و 5 روز ماه هفتم: 30 هفته ماه هشتم: 34 هفته و 2 روز ماه نهم: 38 هفته و 4 روز با 9 روز اضافی که جمعا میشه 9 ماه و 9 روز
23 مرداد 1393

مـــــــــــــــــاه من امیرعبــــــــــــــــــــــــــاسم

ماه در میاد كه چی بشه می خواد عزیز كی بشه ماه درمیاد چی كار كنه باز آسمونو تار كنه     نمی دونه تو هستی به جای اون نشستی نمی دونه تو ماهی تو كه رفیق راهی       عجب حكایتی شده فكر تو عادتی شده كه از سرم نمی ره ، كه از سرم نمی ره عجب روایتی شده ،عشقت عبادتی شده خدا ازم نگیره خدا ازم نگیره   ماه درمیاد كه چی بشه می خواد عزیز كی بشه ماه درمیاد چی كار كنه باز آسمونو تار كنه   نمی دونه تو هستی به جای اون نشستی نمی دونه تو ماهی تو كه رفیق راهی   ...
22 مرداد 1393

روزهای باهم بودن من وتو...

سلام نازگلم سلام پسل بازیگوشم سلام حلال دلتنگیای من فدای ورجه وورجه هات گل مامان کی میشه ببینم که کنارم خوابیدی و وول میخوری و صدا درمیاری از خودت عسلم دردای فیزیکیم با هربارفکر به بودنت کنارم از ذهنم پاک میشه پسر نازنینم امیر عباس مامان ، درد معدم که دوهفتس انگار یه لقمه گنده تو گلوم گیرکرده ، درد کمرم که وقتی میشینم به زور میتونم پاشم وشبا به هرطرف میچرخم درد میکنه ،  درد رگهای پام که منقبض میشن وتو خواب وبیداری دردشو حس میکنم و گاهی هم سردرد و بی حالی و به اضافه دلتنگی برای خونه ی پدری طوریکه جدیدا هرکی رو میبینم همسن باباست گریم میگیره هرکی رو میبینم میره خونه مامانش گریم میگیره نه من به این غربت عادت بکن نی...
21 مرداد 1393

مادرانه ها

سلام امیر عباسم سلام نفسم عزیزم یعنی الان تو چند سالته که اینارو میخونی فدای چشمای قشنگت یعنی من زنده می مونم قدکشیدنتو ببینم مامانی/فقط بدون هرجا باشم دلم وفکرم وتمام ذهنم مال وجودتوست عزیزم حتی اگر یه روز نباشم. امیر مامان  هیچوقت به دوست داشنم نسبت به خودت شک نکن من جونمم برات میزارم تا تو بهترین باشی گاهی  تصورت که میکنم موهای بلند و لختت رو تو خیالم شونه میکنم آره من دوست دارم موهای قشنگت بلند باشه و وقتی دستم میندازم تو موهات کلی کیف کنم. دیشب بدترین شب و دردناکترین شب باهم بودنمون بود اما تو همش با تکونای قشنگت و بالا پایین پریدنت میگفتی مامانی من خوبم من مردونه کنارتم من بامعرفتم مامانی. منم تو گریه ...
14 مرداد 1393

پوزش از تاخیــــــــــــــــــــر

سلام به دوستای گلم ببخشید پست قبلی فقط با نت گوشی تونستم نظراتونو تایید کنم نت قطع بود و نمیتونستم آپ کنم ممنون جویای حالم شدید ما هرسه شکر خدا خوبیم و بعد این مدت با شنیدن خبر بارداری یکی از مامان منتظرا کلی شاد شدیم که فعلا علنی نکردن تایه پست قشنگ بزاریم براشون/ امیر عباسم وارد ماه ششم شد وبه لطف خدا خوبه و داره هرلحظه شمارو دعا میکنه و التماس دعا از همتون داره/ وروجکم تو تعطیلات کرج رفت و کلی خوش گذشت و غذاهای مقوی مثل فسنجان و کوفته خورد روز 7 مرداد جشن تولد رفت و اونجا هم کلی بهش خوش گذشت. اولین خریدشم از خیابان بهار انجام دادیم یه کریرر و یه روروعک خیلی خشگل انشااله لذت دیدنش نصیب همه منتظرا بشه ویه روز ی خی...
12 مرداد 1393

دیداربا دکترپروانه لک

سلام به لحظه ی ناب مادری سلام به وجودی که هدیه ی خود خداست سلام به بهونه ی خوب بودن این روزها پنجشنبه 8 صبح زنگ زدم و بعد از یک ربع بوق اشغال بالاخره آزاد شد و موفق شدم برای 5 عصر از خانم دکتر لک وقت بگیرم دکتری که خیلیا قبولش دارن و هفته ای فقط یک بار تو این ساختمان پزشکان میاد. چون ساختمان پزشکان بعد از تعویض خونه نزدیکمون شده بود فقط ده دقیقه زودتر رفتم اوههههههههه خیلی شلوغ بود بعد چند نفر بالاخره داخل شدم کل سونو ها وآزمایشاتو بهشون نشون دادم با حوصله و دقیق همه رو نگاه انداخت به تک تک سوالام جواب داد وزنم و فشارمو گرفت وبدون اینکه من بخوام صدای قلب امیرعباسو برام گذاشت و گفت ببین چقدر حالش خوبه/ لبخند زدم گفتم مرسی...
29 تير 1393