امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

بــــــــــــاران و چشمــــــــــــــه

سلام امروز 24 تیرماه یادآور یه روز قشنگ و به یاد ماندنیه یه جشن عروسی ساده با کلا 80 مهمون یادآور24 تیرماه 89 یه خوشی عمیق یه نفسی که بعداز 2 سال و خورده ای نامزدی و مشقت بالاخره به سرانجام رسید و من راهی این شهر شلوغ پلوغ شدم اون هم با اون همه آرزو و خوشی الحمداله تا اینجاشو راضیم و خداروشکر که تو چهارمین سالگرد عروسیمون من باردار یه قطره ام که اومد تابشه ماحصل عشقمون . خداروشکر به خاطر همه اتفاقای خوبی که برای هردومون تو این سالها رقم خورد و حتی شکر برای اتفاقای بدی که افتاد ولی مابازم کنارهم موندیم. من باران شعرهام بودم وهادی چشمه ی داستانک هاش پیوندمون جاودانه... برای عاشق موندن همیشه جوون باشید وشیطون برای ...
24 تير 1393

امیر عباس مامان فاطمه

*چرا حضرت علی(ع) اسم فرزندش را عباس گذاشت مادر بزرگوار قمر بنی‌هاشم، ام‌البنین(س) «فاطمه دخت حزام بن خالد» است، حزام از استوانه‌هاى شرافت در میان عرب به شمار مى‌رفت و در بخشش، مهمان‌نوازى، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندان‌هاى ریشه‌دار و جلیل‌القدر بود که به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. امیرالمؤمنین(ع) نامش را عباس گذاشت از آن جهت که از پـس پرده‌هاى غیب، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه‌هاى پیکار دریافته بود و مى‌دانست که او یکى از قهرمانان اسلام خواهد بود، بنابراین او را عباس به معنای شیـر بیشه نامید، زیرا در برابر باطل، ترشرو و پرآژنگ و در مقاب...
22 تير 1393

مهمونی...

سلام پسر نازم چطوری مامانی ؟چطوری امیرعباسم ؟عشق مامانی هر روز داریم کلی باهم گپ میزنیم من فدای چرخشای تو الهی همیشه واسم بمونی ناناز مامان .دارم تو اتاقت تجسمت میکنم تو خونه تجسمت میکنم لحظه به لحظه تو ذهنمی انگار غیر تو دیگه چیزی نیست                                  بعداز ظهر پنجشنبه سمیه جون دوستم با مامان و خواهرش ودخمل 11 ماهه نازش اومدن خونمون کلی از شما حرف زدیم نازنین زینب خیلی ناز وشیطون شده ماشااله قبل اومدن بابایی رفتند بازم از کرج گلایه رسید ه بود چرا...
21 تير 1393

ازت مچکرم نورچشمام

از اینکه حال من خوبه از اینکه رنگ دنیام آبی شده از اینکه هرصبح می لولی توی جونم از اینکه دارمت دوردونه ی نازم ازت مچکرم نور دوعینم توآرامشی نوری نگاری توآفتابی به وسعت یه راهی تو دلبری از یک خدایی تو قطره ای ازیک بهشتی امیرعباسم مرد پرورده در جان ونگاهم تو از یک تلنگر می لولی و من به دنیایی مست تو میشم عزیزم با وفای کوچک من بند دلم آرام وجانم بمان در بطن من ناز دل من سلام وجودم نفسم رویای شیرین هر روزم، خداروشکر که هرروز میبینم که خواب نیست تو هستی تو مرد کوچکم در جان وقلبم خونه کردی. داریم به نیمه راه میرسیم یعنی هفته بیست الهی بزرگتر و قویتر شده باشی مامانی هفته 18 شما160 گرم بودی گلم د...
16 تير 1393

حس مادرانه من به...

سلام سلام ... خبر دارم از یه حس مادرانه بلــــــــــــــــــــــه حدس مادرانه ی من درست از آب دراومد امیـــــــــــــــــــــــــــرعباسم خو ش اومدی بزرگ مرد کوچولوی من فدات بشم عزیزم من روز پنج شنبه 5تیرماه غروب بهم ثابت شد که حس مادرانه من به شما گل پسرم درسته ومن از همون اول که حتی به وجودم نیومده بودی حست کرده بودم واسم قشنگتم انتخاب کرده بودم الهی که یکی از دوست داران اهل بیت بشی و مثل بابات به آقا ابوالفضل ارادت خاص داشته باشی الهی شایستگی تربیتت رو داشته باشیم و تو پسر خوب وصالحی بشی آمییییییییییییییین همه از وجودت شادشدند بابایی هم از همه بیشتر ناز پسرم و موافق اسم قشنگته گلم با ...
7 تير 1393

ورود به ماه پنجـــــــــــــــــــــــــــم

سلام به تک تک سلولای یه کوله ی کوچولو از عشقــــــ سلام به یار مهربون خلوتای سرد وگرم این روزهـــــــا عسلم یکم بد قولی کردم قرارمون سه شنبه بود ولی نشد که بیام توی مانیتور ورجه وورجه های قشنگتو به ظاهر سیاه وسفید ببینم ودر حقیقت اون لحظه تمام من رنگ بگیره اونم نه یک رنگ بلکه هزار رنگ خوبی عشقم؟جات خوبه؟این روزا برای اثباب کشی خیلی اذیت شدی مامانی ولی دیگه تموم شد دلبرکم ودلبری تو هر روز چند بار منو به داشتن این معجزه ی ناب به سجده ی شکر میکشه. مبارکت باشه مامانی تو عشقم امروز 4 ماهگیت تموم شد و فردا باهم با شکـــــــــــــــر خدا میریم تو ماه پنج حالا دیگه صدای همه دراومده که چرا جنسیتت...
5 تير 1393

این چیه تو دلمه

این چیه تو دلمـــــــــــــــــــــــــه؟ خدای من این وروجک چیه از ظهر غلغلکم میده پشتک وبالا میزنه این چیه دل میبره رسوای دنیام میکنه این دله منه خدایا توش چیه یه عشقه یه جونه یه هستی یه دنیا سرمستی از ظهر توی دلم بدجوری نه خوب جوری تلو تلو میخوره   این چیه خدای من؟ نفس مامان این منم؟ این حسه منه؟ این تو بیداریه ؟قربونت برم ماهی کوچولوی من تو عاشقترم کردی که امروز زندگی مامان چقدر واسه امروز لحظه شماری میکردم از ظهر که یه نوشیدنی موزی دنت و یه کلوچه ی لاهیجان خوردم تکونات شروع شد انگار دارم خواب میبنم هنوز داری میچرخی اولش اعطنا نکردم ولی دیدم نه واقعا تویی...
31 خرداد 1393

کمی بی حوصله ولی شاکر

سلام نازنینم نفسم عشقی که هنوز نمیدونم از کدوم جنسی از هدیه ی خدا هنوز درب کادویی که خدا بهم داده رو باز نکردم و انشاله به زودی اینکارو میکنم گلم مامانی رو ببخش کمی بی حوصله ام کمی خسته ام کمی هم احساس تنهایی میکنم کمی هم از آدمهای این دوره زمونه دلگیرم ما قرار بود دیروز جمعه خونه بکشیم پنجشنبشم خونه رو تمیز کرده باشیم اما الا وبلا صابخونه فرمودن باید سر تاریخ قرار دادبیاید هرچی گفتیم ماشاغلیم حداقل بزارید فقط بیایم تمیز کنیم اما حرف جناب سرهنگ همون بود که بود... بله صابخونمون یه جناب سرهنگ بازنشستس که جای مهر وسط پیشونیش خشک شده. خلاصه نشد و حالا امشب تمیز میکنیم و فرداشبم خونه رو میکشیم هادی خیلی اذیت شد م...
31 خرداد 1393

بازم معجزههههههههههه

کی گفته معجـــــــــــــــــــــــــــزه های خدا فقط مال ایام پیغمبرا بوده؟ها؟ کی گفته دعـــــــــــــــــــــــــــــا برای اونیکه دیگه راهی نداره بی فایدست؟ها؟ کی گفته توکــــــــــــــــــــــــــــل یه حس امیده فقط؟ها؟ خدایا شکــــــــــــــــــــــــــــــــرت یه زن مهربون تونست طعم شیرین وجود یه فرشته رو حس کنه یه زن دیگه دلش قرص شد از وجود یه نعمت که میخواد توذهن واقعیش بلوله یه زن دیگه اهل همین زمین مــــــــــــــــامــــــــــــــان ریحان عزیز مامان شد بی بی دوخط پررنگ به چشمای منتظرش هدیه داد . مامان ریحان عزیز مبارکت باشه خوش اومدی به جمع مادرا الهی حس قشنگ مادریت سفت به دلت بچسبه و صحی...
26 خرداد 1393