امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

اولین آزمایش در ماه سوم

صبح با کسالت ساعت موبایلو قطع کردم و بعد یه پیچ وتاپ باز خوابم برد واینبار 8 با عجله بیدارشدم دیگه ناهار برنداشتم چون دیرم میشد چندتا شیرینی و دوتا موز برداشتم وناشتا رفتم بیرون از عابرم پول برداشتم ورفتم آزمایشگاه باز چند قطره بارون رو صورتم افتاد یاد شبی افتادم که برای تست بارداری اومده بودم به همین آزمایشگاه و چه بارونی می اومد بــــــــــــارونکم تو همیشه بهترین حس رو تو بارون بهم دادی مثل امروز صبح /با خودم گفتم هرچند این بیمارستان خصوصیه ولی ای کاش همینجا بارونکم به دنیا بیاد و اون شب بارون بباره /فقط یک نفر جلوتر از من اونجا بود که وقتی قیمت آزمایشش شد 90 تومن با خودم گفتم وای طفلی مگه آزمایشش چیه که با دفترچه این همه...
31 ارديبهشت 1393

ششمین سالگرد یکی شدن

سال 87 بود 28 اردیبهشت که رسما نامزد شدیم و فرداش یعنی تو همچین روزی ساعت 4 بعداز ظهر خونه ی پدری با لباس عروس و روبه روی یه کیک شبیه قلب که حروف اول اسم هردومون روبه لاتین روش نوشته بودن و گیلاس خوری پر از عسل که داخل یکیش کره بود وچند تخم مرغ به نیت بچه دارشدن زیر میز عقد و دسته گل هدیه ی خاله ی هادی و دو نشان عشق که ست بودنشون به زیباییشون اضافه میکرد و آینه وشمعدان و قرآن که همه با ربان تزیین شده بودن و میز ی که با یک طور گل بهی چروک و حالت دارشده بود و ظرف میوه و بستنی و شیرینی      وشکلات  و گلی که با سلیقه خودم سفارش داده شده بود. همه چیز مهیا بود دوست صمیمی ام هم دعوت بود که بعده...
29 ارديبهشت 1393

ورود به هفته یــــــــــــــــــــازدهم

الحمدالله رب العالمیییییییییییییییییییییییین خدایا هزاران مرتبه شکرت که جیگر گوشم تو وجودمه وداره رشد میکنه /مامانی تو طرف چپ شکمم هستی و داری کم کم خودنمایی میکنی گاهی حس میکنم به اندازه یه پرتقال سمت چپم هست که پر آبه و گاهی غل غل میکنه نمیتونم چطور توصیف کنم مامانی هنوز زیاد باهات حرف نمیزنم ولی کلی واست دعا میخونم و صلوات میفرستم هروقت حرم امام هشتمو تو تی وی نشون میده هروقت صدای اذان یا قرآن به گوشم میرسه دستمو روی تو میزارم تا متوجه بشی عسل من هستی من. قراره باز دکتر عوض کنم هنوز آزمایش دو هفته پیشو وقت نکردم برم باید تا قبل پنجشنبه برم و برای تشکیل پرونده برم پیش دکتر پروانه لک که دکتر فوق العاده ایه و ت...
29 ارديبهشت 1393

خانه پدری

نفس مامان شکر برای لحظه لحظه بودنت ممنون با معرفتم که کنارمی که خلوتمو بهم زدی وشدی بهونه ی قشنگ دوباره  زندگی کردنم... چهارشنبه نزدیک ظهر بود که خیلی کسل و خواب آلود بودم غروب همون روز قرار بود با داداش وزن داداشم بریم همدان جناب رئییس دیدن که کسلم و کاری هم ندارم گفت که میتونم زودتر برم/ رفتم خونه داداش وخانمش تازه از خواب بیدارشده بودن سریع غذارو گرم کردیم ناهار وخوردیم وظرفاشم شستیم وراه افتادیم بازم دل وذکرم پیش هادی موند پشت ماشین راحت واسه خودم دراز کشیدم گاهی هم چرت میزدم 100 کیلومتری همدان داداش بیدارم کرد وایییییییییی یه تیکه بهشت رو جولوم دیدم هوا خنک و فوق العاده بود بوی مطبوع این خنکی تا زیر پوست هم نفوذ م...
27 ارديبهشت 1393

عشقم به لطف خدا و امام رضــــا امسال باباشده

سلام دردونه ی من سلام هانی من سلام عسلکم ببخشم دیر اومدم آپ کنم وبم مشکل داشت عسل من تو با اومدنت امسال روز مرد رو برای بابایی متفاوت تر کردی و امشب رو براش کردی روز پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر دنیای من تو خوبی منم خوبـــــــــــــــــم حالت تهوع خیلی کم دارم لک ها رفتن از زندگیمون بیرون 18 اردیبهشتم دکتر شماو قلب نازنینت رو دید. هر روز که میگذره من لحظه به لحظشو شکر میکنم بخاطر نعمتی که فرود اومد تو دامنم عزیزکم مروارید بهشتی من همچنان ببــــــــــــــار دو هفته دیگه باز وقت دکتر دارم.که آز غربالگری بنویسه ومن اینبار واضح تر شما عشقمو ببینم/ الان شما ناز...
22 ارديبهشت 1393

پایان ماه دوم بودنت عزیزکم

وقتی قطره های باران روی گودی صورتت می غلتد وتو تمام تنت را از یاد برده ای وتو حالا میخواهی نباشی تا که یکی باشد میخواهی به کمای فراموشی روی اما یکی از تو در تو به آرامی جوانه بزند. می خواهی چون سیمرغ مادر در خاکستر خودت رها شوی ولی یک وجود از تو به وجودت نقطعه ی آغاز بدهد. تو میروی بالای قله ای که از عشق فراتر است ومادری برای یک جنین دوماهه چیزکمیست ومن چیزی فراتر از تو میطلبم چیزی فراتر از دوماه میخواهم تکان هایت را حس کنم درد آمدنت را بچشم صدای گریه ات را ومکیدن شیرت را گره کردن انگشتان نحیفت ذره ذره بزرگ شدنت...نامت را...دندان درآوردنت... قدم های اولت بزرگ شدنت عروس یا دامادکردنت برمن رحم کن خدای من ...
16 ارديبهشت 1393

مادر بی تابم...

سلام تمشک کوچولوی من که داری ریشه میکنی تو وجودم مادر روز یکشنبه غروب با دایی وقتی یه بارون تند می اومد تا اشکای منو قایم کنه رفت تا آقاجون تنها نباشه... ومن موندم وباز تنهایی واین شهرخاکستری هرچند اومدن تو هدیه ی الهی طاقتمو بیشترکرده اما بی تابترم کرده خیلی نازنینم مراقب خودمم یعنی مراقب توام اما دیروز باز دنیا رو سرم خراب شد چرا گلم مامانیتو اذیت میکنی و میکشی وزنده میکنی استرس برای من خوب نیست یعنی برای تو پاره ی تنم خوب نیست. دیروز از سرکار که برگشتم بعد چند ساعتی میشد که میخواستم برمwc و وقتی رفتم وبرگشتم با بغض وترس وچشمای گریون دویدم طرف تلفن که هادی سریع بیا فهمید چی شده گفت زیاد شده گفتم تبدیل به خون شده دیگه داره...
9 ارديبهشت 1393

خداروشکــــــــــــــــــــــــــــــــــــر...

  پیشانی گنه کارم باز به درگاهت خاکی شد الهی باز تو برمن مهـــــــــــــــرکردی الهی برمن ناامید برمن همیشه تقصیر برمنی که همیشه لب به گله از تو داشتم تو رئوفتر از آنی که می نمایی ومن پر تقصیر تر از این که میگویم خدایا نورعینمو امروز صبح در ساعتی از شلوغی یک سونوگرافی انتهای یک خیابان شلوغ طوری نشانم دادی که جز تپیدن صدای او دیگر هیچ نبود شکـــــــــــــــــر خدا شکر/آقای مهربونیا بازم ضامنم شدی یاحضرت عباس بازم دست پرگناهمو گرفتی لک های قهوه ای ترساندنم اما چنان با اطمینان دکتر گفت جیگر گوشه ام صحیح وسالم است که انگار قرعه دنیا به اسم من درآمد انگار 6 دانگ این هستی به اسم من شد الهی این لحظه نسیب و قسمت همه ی منتظ...
6 ارديبهشت 1393

آب نیسان

  هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد. هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود. هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد.   هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد...               آب نیسان چیست؟   امّا اعمال ماههاى رومى پس ما در اینجا اكتفا مى كنیم به آنچه كه در زادالمعاد است سیّد جلیل علىّ بن طاوس رَحَمهُاللّهُ روایت كرده است كه روزى جمعى از اصحاب نشسته بودند حضرت رسالت پناه صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله داخل شد و بر ایشان سلام فرمود و ایشان جواب سلام گفتند پس حضرت فرمود كه مى خواهید تعلیم نمایم شما را دوائى كه جبرئیل مرا تعلیم كرده است ك...
3 ارديبهشت 1393

باران اردیبهشت(نیسان)

    سلام بارانم سلام بهشتم سلام برکتم... همین الان که دارم مینویسم مغنم خیسه رفتم تو حیاط شرکت و دستمو روی تو. کشیدم وزیر باران زیرباران نیسان دعات کردم برای سلامتییت گلم آخ چقدر حالم خوب شد دیگه دیروز وحرفای ضمخت دکتر بابت لک هام یادم رفت دیگه تنها یی دیشبم وناراحتیم از بین رفت بو بکش واااااااااااااااااااااای بوی بارون چقدر لذت بخشه  در رو باز گذاشتم این بارون حاجت میده کاش میشد جمعش میکردم وازش میخوردم کاش از همکارام خجالت نمیکشیدم و بیشتر می موندم زیرش خداروشکــــــــــر که کنارمه خداروشکر که دست خدا نوازشگر غمهامه مامانی حست میکنم با تمام وجودم حست میکنم وقتی قبل بارون حرم آقارو نشون داد دستمو روی...
3 ارديبهشت 1393