امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

تقدیم به همه ی مامانای منتظـــــــــــــــــــر

سلام به همه اونایی که اسمشون هم زخمه هم صبره هم تحمله هم گذشته سلام به همه اونایی که   بزرگترین آرزوشون دیدن دوتا خط صورتیه که موازی هم رنگ بگیرن و یه دنیا عشقو تو   وجودشون حس کنن سلام به اونایی که مامان نشدن اما دارن با نداشتشون حرف میزنن   قربون صدقش میرن خودشون محتاج عنایت خدان اما اول واسه دوستای دیگشون دعامیکنن   سلام به همه اونایی که تنشون شده کاکتوس خاردار از بس که زخم شنیدن ودیدن اما   باز سرپا وایسادن بی آب وعلفن اما بازم سایه دارن. سلام به همه منتظرایی که میان عاشقونه دل به دل بچه ای میدن که هنوز نطفه هم نیست اما هست تو تخیله ی زیباشون سلام به همه اونایی که صبورن ...
13 بهمن 1392

چند روزی که زیبا گذشت ...

سلام نازکم سلام پروانه ی قلبم سلام وجود مهربونم که هنوز نگفتی به من که خیال داری بیای عسلکم روز چهارشنبه 9/11/92 شام دعوت بودیم خونه همکار بابایی که احوال شما رو خیلی پرسیدن اما ما جوابی نداشتیم که بدیم آخه ماهم نمیدونیم شما کی قراره بیای پیش ما وشاید هنوز بلیط به مقصد قلبمون رو نگرفتی شاید هم... عزیزم قبلش با مهربون همسری بیرون قرار گذاشتیم بریم وکت چرم قهوه ای که من براش دیده بودم رو بخریم اولش راضی نمیشد میگفت تو این اوضاع کسری به دلم نمیشینه اما من راضیش کردم ورفتیم خریدیم وواسه مهمونی باهم ست کردیم / هوس قورمه سبزی کرده بودم و به هادی گفتم کاش شام قورمه سبزی باشه و دعام گرفت ویه قورمه سبزی خوشمزه خوردیم/ فردا حتما...
12 بهمن 1392

ایمیلی از چشمه(همسری)

سلام ناز گلم این روزها زیبا سپری میشوند تنشم کمتر شده قلبم آرامتر است حال جسمی وروحی ام الحمدالله آرام است وجز التماس به خدا واستغفار ودعا برای دوستان منتظرم حوالی هیچ غمی نمیچرخم/ اما یک کسری بزرگ در کار بابایی کمی ترسانده امان خوب میبینم آشفته است شبها خیلی دیر   میخوابه قبلش میاد کنارم دراز میکشه همینکه من خوابم می بره باتمام خستگی بازهم میروه حساب کتابهاشو مرور میکنه نزدیک ١٠ شبه این برنامه ماست/     خداکنه این مشکل هم حل بشه واین کسری به جایش برگرده/   مامانی امیدوارم در برکت و زود آشیانه امان را روشن کنی/   این هم یک ایمیل از بابایی که میدانم از آشفتگی روحی اش سرچشمه ...
10 بهمن 1392

میلاد پیامبر به من وهادی خوش گذشت

سلام ناز گلم قطره بارونم جانم عزیزم منکه میدونم میای ویه روز میپری تو بغلم منکه میدونم نور چشمم تمام روزهایی که دارن میگذرن از روزهای انتظار من کاسته میشن/ پس امروز بازم با لبخند میگم بهت سلام امید دلم وبهونه ی قشنگ زندگییییییییییییییییم شب میلاد پیامبر اکرم (ص) 39 شبی بود که 135 صلوات میفرستادم برای آمدنت بارانم وهمون شب پری خانم با کمال تعجب بعد از این همه مدت سر وقت اومد وخوشحالم کرد مشکل من تنبلی تخمدانه وماه هاست پری خانم به زور تشریف میارن اون هم بعد از دوماه ولی  اینبار سر وقت اومد وهردوی مارو خوشحال کرد و این یعنی دارم بهت نزدیک میشم بارونم وشکر خدارو کردم/ و از دوستم سعیده جون مامان محمد مهدی تشکر میکنم که یه...
2 بهمن 1392

یه نامه فقط واسه عزیزکم بارانکم

سلام بارونم سلام عزیزکم کجایی مادر.... اینجا سرما به استخوانم رسید وتو نیومدی برات هدیه خریدم وبازم  تو نیومدی به چله نشستم بازم تو نیومدی...دلم میخواست الان بودی تو گرمامیدادی به تنم تو دلیل دارو نخوردنم بودی بارون من سرما داره محکم میزنه به شیشه قلبم ومن دارم میلرزم مامانی... دنیاشده برام یه قاب کوچیک پراز غم ورنج... بارونکم این نوشته رو با اشک قلبم مینویسم قطره مرواریدم کجای آسمون پنهون شدی من که میدونم هستی باور دارم که هستی/ عزیزکم چقدر دلم برات تنگ شده نیستی ولی ببین چقدر واضح به تصویر ذهنم میای/ شاید این بشه نامه آخرم... قلبمو سپردم به خدا اگر سرنوشتمو بی تو نوشت اگر دنیامو بی تو رقم زد اگرشدم تنها ...
24 دی 1392

تعظیلات قشنگـــــــــــــــ اما بی تو

  سلام روز دوشنبه سورپریز شدم چون خواهرم تماس گرفت وگفت فردا بعداز ظهر میان تهران منم خیلی خوشحال شدم چون دوست هادی هم اومدنشون رو کنسل کرده بودن/   سه شنبه هم که تعطیل بود ومن وهادی کلی جمع وجور کردیم / تا جمعه موندن وفوق العاده خوش گذشت هرچند من سیر نشدم ازشون ولی خداروشکر که اومدن وحال وهوای هردومون رو عوض کردن/شب شهادت امام رضا دور از چشم همه یه خلوت کوچولو کردم وهمه رو دعا کردم وبا اشکام خواستم لطفشو به همتون نشون بده ومنم فراموش نکنه اینم تمام عکسایی که این چند روز گرفتم/ تا دوستای گلم رو هم از این شادی چند روزه شاد کنم/ سر شام دست وپامو گم کرده بودم وزرشک وزعفران یادم رفت نگید بلد نبودما خو یادم رفت....
19 دی 1392

مقتدای ما اهل بیتــــــــــــــــــــــــــ

دیشب اشک ریختم ولی شکر خدا کردم گفتم دیگه سپردم دست خودت راضیم به رضای تو صفحه منو موبایلمو عوض کردم از آخرین گلی که هادی برام خریده بود تبدیل شد به عکس روز عاشورا که هادی رو اسب یه نوزاد تو بغلش بود/دیشب فقط شکرخداکردم گفتم از این دنیا که هیچکس هیچ چیز رو با خودش نمیبره جز دومتر کفن منم ازت هیچی نمیخوام هرطور خودت صلاح میدونی/ عزیزم بارانکم نمیدونم روزی قسمت میشه این نوشته هاروبخونی یانه ولی میدونم که میشنوی فرشته ی کوچولوی من/عزیزم دیشب خواب خیلی عجیبی دیدم که صبح توی ماشین یادم افتاد/ وهمین الانم باورم نمیشه/دیشب خواب دیدم مثل جشن تکلیف توی یه جمعیت هم سن خودم همه با لباس وچادر سفید نشستیم/اگر میگم جشن تکلیف چون دقیقا همین ر...
18 دی 1392