امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

یک شب پرازکابوس

سلام رویای بارانی من... دیروز با فشار پایین وضعفی که وجودمو گرفت زودتر رفتم خونه کمی خوراکی خریدم وراه رفتم تا اینکه رسیدم خونه وبا دیدن یک یا دوقطره ی لعنتی قهوه ای دنیا روی سرم خراب شد آن لکه چند بار دیگه تکرار شد و من تمام شب رو گریه کردم گفتم خدایا چرا دادی وهنوز دوهفته نیست که خوشحالم و الان ازم میگیریش هادی آرومم کرد و قرار شد فردا بریم سونوگرافی اما به چشمای من مگه خواب می اومد از پنجره که بیرونو نگاه کردم بارون تندی می اومد انگار میخواست قطرمو ازم بگیره 7 صبح بیدار شدیم هیچ چیز نخوردیم ورفتیم 10 دقیقه به 8 بود که رسیدیم ودفترچه رو گذاشتیم نوبت و نفر دوم بودیم که 8 و 10 دقیقه رفتیم داخل/ دکتر تا دید گفت خیلی زود ...
26 فروردين 1393

تشکــــــــر همراه التماس دعا

  سلام به عطر بهارم سلام به شبهای قشنگی که باتو میگذره مامانی/ سلام به تمام دقیقه هایی که باتو نورعینم سرمیشه/ سلام به تمام نفسهایی که باتو میاد ومیره وباز به من برمیگرده/ سلام به عالم دونفره ی من وتو عزیزم بازهم به وجودم خوش اومدی الهـــــــــــی تو هم مثل من بهم دلبسته شده باشی و دلت نیاد ترکم کنی نفس مامان/ دارم تو بغلم حست میکنم برات قرآن میخونم رو سیب سرخ آیت الکرسی میخونم وبعد با عشق گازش میزنم زیر دندونام با صلوات ریز ریزش میکنم و میفرستمش فقط واسه تو عزیزم یه نامهربونی بهم گفت بهت زیاد دل نبندم اما اون نمیدونست من از بچگی به تو وابسته شدم از همون روزهایی که عروسکمو بالای طاقچه میزاشتن تا دستم بهش نرسه ا...
23 فروردين 1393

اطلاعیه به عزیزانم از حضور شما بارش بهارم

  دیروز ١٨ فروردین 93بعد سونو به خاله مریم اس دادم: من:سلام خاله مر مر خوبی؟ خاله مریم:سلام مرسی خوبم عزیز خاله پیش خودم گفتم عه متوجه نشد که اینبارنوشتم. من:منم خوبم ولی خیلی کوچولوام هنوز 1ماه ونیمه ام خاله خاله مریم:واقعا بگو ب خدا من:آله خاله مریم:خیلی خوشحال شدم دروغ بگی میکشمد. خاله مریم:رفتی آزمایش من:چرا دروغ بگم/سونو هم رفتم خاله جون. خاله مریم: به سلامتی انشااله . خیلی خوشحال شدم. من: خاله مریم : قربونش بره خاله بعد سریع به مامان هم خبر داد و اس داد که مامان خیلی خوشحال شده. به خاله لیلا هم اینطور اس دادم که رفتی ببینی نی نیت چند وقتشه؟ اون گفت نه فقط آز دادم نوشتم پس نی نی هامون...
23 فروردين 1393

اولین نقش تو ترنم عشق

سلام بارونک سلام قطره ی کوچولوی من دیروز دکترم نبود گفتن 5 شنبه میاد اما من دیگه طاقت لحظه شماری نداشتم   وبرای دیدن شما شمردن ثانیه ها سخت میگذرد خودم رفتم سونو گفتم باردارم یه سونوی آزاد میخوام کمی با عشق کمی با استرس ودرآخر با توکل به خدا پشت در سونو نشستم ودیگه دیدن زنهای باردار چنگ نمی انداخت به دلم وبرعکس دلم قنج میرفت/     الهی حال من نسیب همه ی منتظرا بشه بالاخره صدام کردن آقای دکتر مهربونی معاینم کرد بسیار خوب وبا جزییات به سوالاتم جواب میداد و اونم لبخند میزد گفت وای این چقدر ریزه بعد با حوصله دستگاه دقیقتری نصب کرد گفت حیفه نبینیش الهی فدات شم الهی قربونت برم کنجد مامان تو واقعا ی...
19 فروردين 1393