ولنتاین ما اینگونه گذشت...
سلام به بارونکم ناز گلم که دلت نیومد منو بچزونی و با اومدن به موقع پری نزاشتی امید واهی بگیرم
الله مع الصابرین
دیروز تکلیفم با لکه های صورتی مشخص شد رنگی که حسرت دیدن دوتا نازکش تو بی بی مدتهاست
به دلم مونده .بازهم شکر خدا که تنبلی تخمدانم داره برطرف میشه و سر روز 28 پری خانم تشریف
میارن وهربارش هادی با یه لبخند میگه مبارکه...
ولن ما پنجشنبه برگزارشد خیلی وقت بود دلم یه هیاهو میخواست روز تولدمو که اصلا دوست نداشتم
وفقط بخاطر هادی گذروندمش اونم بایه لبخندی که خودم باورش نداشتم/
طبق روال همیشه پنجشنبه 1 از سرکار اومدم وبرگشتی رفتم خرید کادو خیابونا ومغازه ها پر بود
از جمعیت و تمام عروسکا از ورودی مغازه ها آویزون شده بودن و اکثرا" هم قرمز بودن...
اما من قبلا روی خرید کادو فکرکرده بودم و وارد مغازه شدم وادکلنی رو دوست داشتم
هادی اون عطر از تنش بلند شه رو خریدم/
بعدش اومدم خونه وشروع کردم به مرتب کردن وتزیین خونه/
وبعد مهمون کوچولوهامم به مهمونی دعوت کردم رو مبل نشوندمشون وچندتا عکس گرفتم
همه چیز آماده بود که یهو صدای آیفن اومد
هادی بخاطر حساب کتاب پنجشنبه ها هم تا غروب کار میکرد اما اون روز بخاطر ولن زود اومد
دم در گفت ببخش نتونستم انتخاب کنم میشه خودت بیای عروسکتو انتخاب کنی
گفتم حالا شما بیا تو...
بعدش گفت واااااااااااااااااای چکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه لقمه غذا خوردیم ورفتیم بیرون وبرام یه خرس مامانی خرید
بعد پارک رفتیم وچندتا عکس انداختیم
قرارشد شام بریم رستوران ایتالیایی که غذاهای تندش فوق العادست اما من دلم نیومد
تو خرج زیادی بندازمش اما قبول نکرد گفتم باشه مرغ سوخاری بگیریم ببریم خونه بخوریم
شبم قراربود هشت ونیم بریم ملاقات دوستش که 1 ماه پیش تصادف کرده بود
البته قبلا رفته بودیم اما دیگه خبری ازشون نداشتیم منم بازنش دوست بودم
خلاصه رفتیم شامو بگیریم گفتن 1 ساعت دیگه به آدرستون میفرستیم
اومدیم خونه هادی چرتکی زد منم وسایل تزیین رو جمع کردم و سرامیک رو که با رژ نوشته بودمو
پاک کردم زنگ زدم به رستوران گفت خانم هشت ونیم حاضر میشه واون موقعه دیر بود ما میخواستیم
بریم خونه دوستش وزیاد بشینیم و11 برگردیم هادی رو بیدارکردم گفتم همه چیز خوب بود
منم عاشق فلافلم برو فلافل بگیر گفت نمیشه که گفتم چرانمیشه دستتم دردنکنه یه شب دیگه
میریم رستوران وبله شام ولن فلافل خوردیم خخخخخخخخ
بعدشم رفتیم خونه دوستش و 12 برگشتیم تا 3 فیلم دیدیم وبازیگوشی فرداشم تا 1 ظهر خوابیدیم
وبعدش پری خانم اومدن/صبحانه وناهارمون رو خوردیم 4 زدیم بیرون شام جوجه زدیم به دستپخت
هانییییییییییییی واما اینم عکسامون به قول هادی میگه از این ور عکس میندازی از اون ور تو سایتیم
خخخخخخخخخخخخخخ
عشق همه پابرجا الهی آمییییییییییییین
البته خونه هم کلی عکس انداختیم که بخاطر امنیت نزاشتم
مرسی که نگاهمون کردید مرسی برامون آرزوهای خوب کردید ممنون که تو این غربت دارمتون
الهی عشق همتون مستدام دوستتون دارم
بازهم التماس دعاااااااااااااااااااااااا
بوس برای همه دوستای گلم