امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

خانه پدری

1393/2/27 13:37
315 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامان شکر برای لحظه لحظه بودنت ممنون با معرفتم که کنارمی که خلوتمو بهم زدی وشدی بهونه ی قشنگ دوباره  زندگی کردنم...

چهارشنبه نزدیک ظهر بود که خیلی کسل و خواب آلود بودم غروب همون روز قرار بود با داداش وزن داداشم

بریم همدان جناب رئییس دیدن که کسلم و کاری هم ندارم گفت که میتونم زودتر برم/

رفتم خونه داداش وخانمش تازه از خواب بیدارشده بودن سریع غذارو گرم کردیم ناهار وخوردیم وظرفاشم شستیم

وراه افتادیم بازم دل وذکرم پیش هادی موند پشت ماشین راحت واسه خودم دراز کشیدم

گاهی هم چرت میزدم 100 کیلومتری همدان داداش بیدارم کرد وایییییییییی یه تیکه بهشت رو جولوم

دیدم هوا خنک و فوق العاده بود بوی مطبوع این خنکی تا زیر پوست هم نفوذ میکرد باهم میوه ای خوردیم

دستی شستیم و باز حرکت کردیم...

البته کلی عکس هم گرفتیم که متاسفانه دوربین بازم بازی درآورده و الان که میخوام آپلود کنم

اصلا باز نمیکنه انگار که این ویروسش قویتر از این حرفاست.

وقتم نمیکنم درستش کنم...

وقتی رسیدیم زنگو که زدم ودر باز شد و بعد مامان بایه بغل مهربون از پله ها پایین اومد و بوی نفسش

حالمو عوض کرد پاهامو با آب خنک حیاط شستم و داخل شدم بوی رز و یاس تو خونه پیچیده بود

و خونه ی همیشه مرتب مامان و من ویک عالمه دلتنگی واسه نقطه نقطه این خونه بغضمو شکست

و رفتم تو اتاقی تموم نوجوانیمو توش گذروندم و سجده کردم وشکر کردم که خدا من رو مادر کرد

و من دوباره با عطر این خونه زنده شدم گل های رز نارنجی بزرگ با چندین شاخه یاس تو یه پارچ

بلوری رو اپن بودن از همشون عکس انداختم اما خب دوربینم بازی درآورد

و حیاط پشتی و درخت انگور و بوته ی یاس و گلهای رز و اون درخت کوچیک انار و صندلی های سفید

که منو یاد روزهای امتحان خرداد مینداختن که همه رو باهم پشت سر میزاشتیم.

شب قشنگی شد و خاله لیلا و طاها جونم اومدن پیشم و طاها شب به زور موند پیشم

وبا قصه ی من خوابش برد.

سفارش قورمه سبزی دادم و فرداش ناهار با بوی خوشش از خواب بیدارشدم

بعدش خاله مریم وپارسا جووونی هم اومدن وکلی تا غروب خوش گذشت هوا خیلی سرد بود و من

مجبور شدم لباس ضخیم بپوشم وغروب رفتم با خواهرم خونشون از اونجا هم برگشتنی یه سر به بازار زدم

هرچند بدون هادی مرور هیچ خاطره ای تو ی شهر کیفی نداشت پس زودتر برگشتم.

شب هم ماکارونی خوردیم دست پخت مامان که جادوییییییییه و هرچی میپزه آدم انگشتاشم میخوره.

شبش راحت نخوابیدم وبا کمر درد و ناراحتی از اینکه فرصت تموم شد وباید برمیگشتم.

صبح بعد صبحانه نزدیک ظهر خداحافظی کردم مامان تا آخرش که از خیابون خارج شدم نگام میکرد منم

هینطور...

وتو دلم گفتم خدایا هیچوقت ازم نگیرش...

ساعت 3 ونیم که رسیدم خونه دیدم هادی ناهار نخورده و داره حساب کتاب میکنه

سریع برنج گذاشتم سالادم درستیدم مرغم که داشتیم  البته یه خرابکاری بزرگم کردم با دست خیس

طبق عادت تی وی رو از دکمه اصلیش روشن کردم وبعد صدای گز گز و خاموش شدن دکمه استارتش و

وبعد یه دود سیاه ویه بوی بد بلــــــــــــــه سوزوندمش/هادی بااینکه هزار دفعه گفته بود با کنترل روشن کنم

به روم نیاورد و چیزی نگفت/ناهارو خوردیم و رفتیم بیرون واسه خونه چندین وچندین خونه دیدیم تا بالاخره

یه خونه پسند شد دو خواب تک واحدی تراس دارطبقه دوم بازم صابخونمون یزدیه که مشخصه اینم

آدم خوبیه.

خاله جون مریم قول داد بیاد یک هفته بمونه وکمکم کنه.

حالا ماباید جمعه 30 خرداد تخلیه و بریم خونه ی جدیدمون با این اوضاع خدا کنه همه ی مستاجرها

خونه ی خوب گیرشون بیاد ویه روزی صابخونه بشن  الهی آمین.

امروزم خونه ی دایی داره میاد تهران از ما دورن ولی بازم خوبه که میان پیشمون.

عزیز مامان دوستت دارم وفادارم کنارم بمون میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت/

 

 

پسندها (4)

نظرات (10)

نیلوفر جون
27 اردیبهشت 93 13:03
سلام عزیزم مبارک باشه به سلامتی دل خوش ایشا.. برین تو خونه جدید
آرزو مامان محمد
27 اردیبهشت 93 14:51
سلام عزیزم ایشالله همیشه خوش باشی
بــــــــــــاران
پاسخ
فدات عزیزم
الــنـــازجوون
27 اردیبهشت 93 15:35
سلام باران جونم....شکرخدا بخاطر حال خوبت و دیدن مامان مهربونت عزیزم....تلویزیون سوووختگوش بده به حرف شوشوت خانمیخداروشکر خونه ی خوبی پیداکردین ایشالا روزی بشه که خونه خودتو بخری و بری توش...چه خوب که داداشت میاد تهران و باز خوبه که باهمین...دوست دارم مواظب خودت باش
بــــــــــــاران
پاسخ
سلام الناز جون ممنون گلم/آره دیگه گوش ندادم وموندیم بی تی وی پناه به خدا انشاالله امیر عباسمو صحیح وسلامت تو این خونه بغل کنم و خبر بارداری همه منتظرا و تو رو بشنوم بله میاد ولی ازم باز دوره یک ساعتی منم دوستت دارم فدات
فریبا
27 اردیبهشت 93 16:57
سلام بارانم.سفرا بخیر.خداروشکر بسلامتی رفتی و برگشتی فدای سرت(تلویزیونو میگم ) ان شاء الله بسلامتی وروجکت بدنیا بیاد ببریش تو همون اتاق خاطره انگیزو براش بگی ثانیه ثانیه لحظه های قشنگتو مراقب خودتون باشین بوووووووووووووووووووس
بــــــــــــاران
پاسخ
سلام فدات ممنون گلم انشاالله/انشاالله نی نی شما هم به زودی بیاد/
مامان صدرا جیگر
27 اردیبهشت 93 22:08
سلام باران جون خوبی به سلامتی خونه پیدا کردین خداروشکر اتفاقا ما هم دنبال خونه ایم ولی تهران قیمتا سرسام آور. خداروشکر که نی نیت سالمه کار خوبی کردی رفتی از تهران بیرون حال و هواتو عوض کردی برا کوکولوتم خوب بود انشاالله همیشه خوش باشین
بــــــــــــاران
پاسخ
انشااله بخرید گلم بله ما هم مجبوریم دوبرابر اجاره پارسالو بدیم
مامان شازده پاشا
27 اردیبهشت 93 23:43
عزیزم خداروشکرکه اوضاع نی نی خوبه .....خونه جدیدهم مبارکتون باشه انشالاکه بادل خوش توش زندگی کنین
بــــــــــــاران
پاسخ
ممنون خانم گل
مامان النازي
28 اردیبهشت 93 0:13
سلام عزيزم خوبي خداروشكر كه به سلامتي رفتي و برگشتي و بهت خوش گذشته ايشالاه سايه مادرت هميشه بالاي سرت باشه فداي سرت تلويزيون سوخت ايشالاه قدمهاي فرشته كوچولوت واست بركت داره و سال اينده بري توي خونه خودت مراقب خودتون باشيد مادر و ني ني كوشولو
بــــــــــــاران
پاسخ
سلام گلم ممنون بهم سرمیزنی/فدات شم ممنون
مامان
28 اردیبهشت 93 14:38
سلام عزیزم پیغام خصوصی من به دستت رسید؟
بــــــــــــاران
پاسخ
بله خانمی منم خوشحالم از این آشنایی
m0zhde
28 اردیبهشت 93 17:01
hamishe khosh bashi
بــــــــــــاران
پاسخ
فدات خانم گل الهی مهرداد گلت صحیح وسلامت بپره بغل مامان وباباش
مامان جونی
30 اردیبهشت 93 13:59
خوشحالم که بسلامتی رفتی و برگشتی و بهت خوشگذشته عزیزم خونه جدیدم مبارک گلمچه خوب که داداشتم اومدن پیشتون
بــــــــــــاران
پاسخ
فدات گل من