ششمین سالگرد یکی شدن
سال 87 بود 28 اردیبهشت که رسما نامزد شدیم و فرداش یعنی تو همچین روزی
ساعت 4 بعداز ظهر خونه ی پدری با لباس عروس و روبه روی یه کیک شبیه قلب که حروف اول اسم هردومون روبه لاتین روش نوشته بودن و گیلاس خوری پر از عسل
که داخل یکیش کره بود وچند تخم مرغ به نیت بچه دارشدن زیر میز عقد و دسته گل
هدیه ی خاله ی هادی و دو نشان عشق که ست بودنشون به زیباییشون اضافه میکرد و آینه وشمعدان و قرآن که همه با ربان تزیین شده بودن و میز ی که با یک طور گل بهی چروک و حالت دارشده بود و ظرف میوه و بستنی و شیرینی
وشکلات و گلی که با سلیقه خودم سفارش داده شده بود.
همه چیز مهیا بود دوست صمیمی ام هم دعوت بود که بعدها برایم بدترین
خاطره مرور این روز شد و حالا شده زن دایی هادی...
خاله های هادی و پدر ومادرش و خواهرهای من ومامان وبابام اینها تمام
مهمون های ما در این روز بودن...
ساعت 4 خطبه عقد خونده شد ومن بار سوم در حالیکه سوره نساء رو میخوندم گفتم:با اجازه آقا امام زمان و پدرومادرم
بـــــــــــــــــــــــــــــله و بعد نوبت هادی شد و اونم با یکم مکث بله رو داد
وبعدش حلقه هاو کادو ها و بریدن کیک ورقص وخوردن عسل و عکس و بعدش
یه خلوت عاشقانه بین من وهادی که بعد 7 سال بالاخره رو از همه بردیم
و شدیم مال هم............خداروشکـــــــــــــــــر
یادم نمیره بخاطر من همدان موند و تو یه پارکینگ زندگی میکرد و سرکار هم
میرفت و به پدر مادرش گفته بود تا خواستگاری نیان کرج نمیاد یادمه چقدر
بخاطرم مردونه گریه کرد یادمه روز عقدمون سر از پا نمیشناخت یادمه
برام با تمام نداشته هاش کم نزاشت و عشقو با یه طعم متفاوت بهم چشوند
و بخاطر من جولوی خیلیها وایساد.
یادمه آرزوی داشتن دوتا بچه داشت یادمه هنوزم که هنوزه تو سختترین
دعواها وبحث ها هم با صدای بلند میگه حیف که دوستم داره و من تو دلم قنج
میره .
هنوزم که هنوزه از سر کار که میاد با بوسه میاد هنوزم که هنوزه صبوره و دلسوز
هنوزم که هنوزه دلش نازکه و حساس و بازم بغض میکنه ...
خدا کنه همیشه عاشق هم بمونیم و هیچ چیز مارو از هم نگیره...
خداکنه وجود این فرشته مارو بهم نزدیکتر کنه و عاشقتر
تن من از نو خواهان سه آغوش بوده هست و خواهد بود مادرم همسرم و خاک
عشقم نازنینم هادی ام تبریک ششمین سالگرد عقدمون رو با یه دنیا محبت
تقدیم نگاه مردونه و صبورت میکنم