برای چشمه ام....
سلام خروش زندگیم که میان این همه هیاهو تودر من مانده ای عشقم چشمهای بلوریت همیشه برایم
همان جذابیت ١٨ سالگی ام را دارد/دلبرم اگر تو نبودی از کجا معلوم من در ناکجا آباد دلم گم نمیشدم/
فدای دستهای سپید ومردانه ات فدای شانه های همیشه آماده اشکهای بارانت تو بیش از آنکه باید
خوبی... مبادا از من برنجی عشق جادوئی ام که از بارانکم نوشتم،بارها طی این ٣ سال گفتی تو ومن برای
هم بسیم...گفتی چشمه ام اما من تسلا میخواهم...من آن عروسک آویخته به بالاترین نقطه کمد را
میخواهم/به من اجازه بده بطلبمش با صدای این کره ی آبی مانیتورم وقلبم ودعای کسی که می آید
درپی نوشته هایم و....شاید خدا برمن بباردش.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی