خواب شیرین
دو شب پیش عین واقعیت و خیلی واضح این خوابو دیدم:بایه لباس صورتی بیمارستان
ویه کلاه همرنگش باچشمای مست ونیمه باز رو تخت چرخ داربودم دوتا پرستار آوردنم
تواتاقی که عین من یه خانم هم اونجا بود مامان وهادی بالا سرم بودن ولبخند رو لباشون
بود خودمم همینطور هادی ریش داشت ونگاهش پراز خنده وخوشحالی بودکه پرستار
یه پسرنوزادخوشگل که بلوز شلوارکتان سفیدتنش بود داد دستش واونم آوردش طرف من
ماه بود قربونش برم عین واقعیت عین روز عین خورشید واضح خداروشکرکه خواب بچمو دیدم
خداروشکرعزیزم اومدی به خوابم وآرومم کردی عمرم بدون تو هیچه مادرانه منتظرتم
نفسم ما امشب شام میریم شهریار خونه دوستم وبعداز شام به سمت همدان حرکت
میکنیم که تاسوعا وعاشورا ومراسم سوم اونجاباشیم انشاالله به خیر بگذره وبریم
وبرگردیم وامسال آخرین سال بدون تو شیره جانم باشه/روز عاشورا بابایی نذر داره
سوار اسب میشه سبز میپوشه
میشه سال دیگه تو عزیزمو بدم بغلش تبرک کنه؟
بیاقربونت برم بیا بهونه زنده موندنم
آخه تا کی ببینم بابایی فقط بچه های غریبه رو رو اسب آقا علی اکبرتبرک میکنه؟
التماس دعا فرشته ی بی گناهم
رحم کن به مامانی تابیشتراز این پیرنشدم از دوریت قربونت برم...