تقدیم به مادرم که ماه هاست روی ماهش را ندیدم
همین دیشب صدایش را شنیدم از کجا فهمید خسته ام نمیدانم یعنی
مادر نشدم که بدانم اصرارش برای رفتنم فایده ای نداشتبمیرم برایش
او که نمیداند من بهانه نمی آورم وفقط نمیتوانم بروم نمیتوانم چشمه
را وکارم را وتلاش برای بارانکم را بگذارم وبروم حتی برای چند روز...
اصلا شاید به قول چشمه لج کرده ام با تمام دنیا و میخواهم فقط در
خلوت باشم من باشم وحرفهایم ویک دنیا آدمهایی که می آیند
درسکوت برایم حرف میگذارند.
این ماه هم در انتظارت خسته نشدم وباز نشسته ام به انتظار و چشم
به آسمان دوختم تا بیایی خدایـــــــــــــــــــــــــافقط یک قطره....
آقا فقط یک قطره...ازبارانت برای من میشود؟
وقت دکتر دارم امروز اما نمیشود که بروم...چشمه فقط سکوت
میکند...میترسم از سکوتش...........بارانکم صدای رعد وبرق میخواهم
بیا وبشکن این سکوت را بیــــــــــــــــــــــــــــا...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی