عشقم تنها مرحم زخمم...
در این وانفسای بی دوستی دلم به تکیه گاهی محکم است که مرحمم دوستم آشنایم وهمه چیزم
اوست نازکم پرنده آبی مهاجرم که روزی روی بوم ما خواهی نشست
وباران خیست میکند ومی افتی در حوض
نقاشی زندگی من وبابایی تو که نیستی بابای مهربونت تسلای دلمه مهربونیاش وصبرش وبزرگیش حد نداره
عزیزم نازکم دل بیقرارم به هزار ویک دلیل تو را مطلبم بله عشق چشمه انکار نشدنیست هیچ چیز جز او
آرامم نمیکند اما دلم میخواهد تو حاصل عشقم باشی از پیری میترسم از تکرار نشدن روزهایی که در
آنم من درحوصله سالها وسالها انتظار نمیگنجم من تورا در همین روزها میخواهم اما نه به زور به حکمت
خدا شکر
او میداند وخبر دارد از سر درون وای چشمه ام مرحم زخمم اگر تو نبودی من چه بودم من که بودم .نازکم
بارانکم بابایی تو مونس من بهترین عشق عالم است اگر گاه بی حوصله واخموست خب خسته است
دلش به وسعت دریاست دلش به گرمی عشق است اگر تمام زن وشوهرها درخیابان به هر معنا دست
هم را میگیرن من از سوی تمام عطوفت ها ومهربانیش بازویش را میگیرم
مادرم که نزدیکم نیست اوکه هست به معنای واقعی هست گاه بچه اش میشوم بابا صدایش میکنم
وادای تورا در می آورم گاه مامانش میشوم وادای مادر بودن را در می آورم میدانم خودش را به آب وخاک
میزند تا نبودن تورا حس نکنم من چه کنم که تو میان رگهایم هرشب با لالایی خیالم لا لا میکنی وهرصبح
قلبت در من صدا میکند وروز وشبم حست میکنم بارانکم بگذار همه هرچه میخواهن بگوین من دیوانه
نشدم من میدانم تو صدایم را میشنوی وخواهی آمد وروزی تمام این نوشته هارا خواهی خواند
حالا خیالت راحت مامانی تکیه گاهش محکم است مرحمی دارد به اسم خدا وهمسفری به مهربانی
چشمه