بالاخره آسمون تهران دوشب مکرر بارونی شد
دیروز غروب که از سرکار برمیگشتم رعد وبرق تو آسمون دنبال هم خط مینداخت تو آسمون
شب قبلش بارون رو ندیده بودم وفقط رد پاشو صبش دیدم.ولی حالا که میخواست بالاخره بباره
حالم دگرگون بود دستم دوتا دفتر نت سنتورهمسری بود به همین خاطر مجبورشدم سوار ماشین
شدم با این حال حسابی پالتوم خیس شد.
به کوچه که رسیدم بارون آرومترشدوخلوت بود
گفتم کاش بی بی میخریدم ومیزاشتم تا شاید به برکت این بارون بعداز٢٠ روز تاخیراز پری
حاجتمو بگیرم اما خونه که رسیدم پری هم اومد خیلی تو خلوتم گریه کردم ولی آخرش گفتم
شکرراضیم به رضای خدا... من کی باشم که بخوام از خدا گله کنم.فقط ازش میخوام بهم
صبوری بده طاقت بده یه دل گنده بده تا با ناراحتیم آرامشو از شوهرم نگیرم واونم اذیت نکنم.
باران رحمت خدا همیشه میباره این ما هستیم که کاسه هامون رو برعکس گرفتیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی