امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

تــــــــــــــــــــــــــــهران برفی...

1392/9/16 11:32
233 بازدید
اشتراک گذاری

برفـــــــــــــــــــــ

عزیزکم شهرسیمانیمان امروز سپید شد وگویی هر هوایی مرا یاد نبودن تو می اندازد

یاد کوچه ی بن بستی که بغضش با نگاه تو میشکند

بارانکم پاییز دارد کوله اش را جمع میکند وبا خودش تورا هم میبرد

اما دل بزرگم تا پاییز دیگر در انتظار بارشت می ماند

این همه شکیبایی را مادرانه دوست دارم

پرنده کوچک خیالم گوله برفی را همه بچه ها دوست دارند اما من 15 سالم بود که...

که وقتی تمام کوچه پر از برف بود زیر آن همه برف برادر16 ساله ام دفن شد...

برادری که کاش اگر آمدی چشمهایت مرا یاد او بیندازد مژه های سیاهش آنقدر پرپشت بود

که گویی آرایش شدن/مادرم نمیسپردش به غصارخانه میگفت صبرکنید از خانه آب گرم بیاورن

اما نشد...

نشدو من از همان روز از باد وبرف وسرما متنفرشدم/مثل حالا که حتی دوست ندارم

یک سربه حیاط بزنم...

بارانکم اگرپاییز تمام شد تورا دربهار منتظرم ...

مرا بیش از این غربت زده نبین ونزار.

انتظار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فریبا
14 آذر 92 15:02
دوست با احساسم خیلیییییییییییییییییی خشگل نوشتی برای داداشت متاثر شدم و متاسف انشالاه غم نبینی و از این به بعد خبرهای خوش بشنوی دوستدار همیشگی تو فلیبا[
بــــــــــــاران
پاسخ
قلبون دلت فلیباجون
مامان بردیا
16 آذر 92 2:07
عزیزم چقد قشنگ نوشتی منم از زمستون بدم میاد منم داداشمو تو زمستون در حالی که دو ماه به عروسیش بود از دست دادم
بــــــــــــاران
پاسخ
سلام عزیزم ممنون که به وبم اومدی وببخشم که ناراحتت کردم/