برای خوشبخت بودن مادر بودن کافیست...
شنبه اول هفته ی خوبی بود وشب بارانی تندپشت شیشه میزد/ بعد از شام وصرف یک میوه ی نوبرانه و کلی شوخی وخنده بعداز یک wc تا یک ربع تمام توی خود دستشویی گریه کردم و دنیا باز روی سرم خراب شد جمعه حسی زیر دلم نداشتم و صدای شکستن حباب رو نمیشنیدم که همون تکونای فرشتم بود واین خون لعنتی روی دستمال تمام دنیامو سیاه کرد هادی با ترس اومد و پرسید چی شد ه و... تا صبح به من بد وبا کابوس گذشت ... صبح از کمردرد نمیتونستم پاشم چشمام پف کرده بود تا خود ظهر خوابیدم و ظهر از ضعف بلند شدم ویه نیمرو خوردم/تا ساعت 3 هزار بار مردم وزنده شدم/ به دوست مشهدیم که اتفاقا تو راه حرم بود اس دادم برام دعا کنه برای زنده بودنت ع...