18 اسفند...به یاد سیمینی که همیشه مامان منتظرباقی موند
وقتـی کتابهایش را خواندم رفته رفته عاشقش شدم عاشق حیایش عاشق صبرش عاشق سختی کشیدنهایش هنوز زنده بود که عاشقش شدم آرزو داشتم وقتی شود بروم درب خانه ی جلال آل احمد رابزنم و چهرهی سیمین را ببینم و جای چروک صورتش راببوسم سیمین یک نویسنده ی توانا وپراحساس بود دوسال از همسرش دور بود تا درسش را خارج از ایران تمام کند تمام نامه های این زن وشوهر دراین دوسال آنقدر جذابن که خواندنش خالی از لطف نیست حتی برای کسانی که اهل مطالعه نیستن. صد افسوس که افتخار نداشتم ببینمش وسال ٩٠ در چنین روزی سیمین دانشور فوت شد. ومن فقط تونستم برم وتو قطعه هنرمندان قبر تنهاشو ببینم وچقدر دلم گرفت براش که فرزندی نداشت تا بیاد وهرهفته بهش سربزنه هرچند ...
نویسنده :
بــــــــــــاران
16:19