امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

پسرخاله بارانکم...

اینم باز پارسا جیگری بارانکم همه عاشق این تصویراورجینالشن تازه یک سالش رسیده بود.بغل خاله مریم مامانیش این عکسو ازش گرفتم وحالا یه عکس دیگه از دوسالگیش....  دیدی نازم چشماش رنگین کمونه هر سال به یک رنگ در میاد منکه عاشقشم زود بیا تو هم ببینیش اونم همش میگه عزیز نی نی نیس؟ بارونکم اونم بهم میگه عزیز مثل مامان بزرگا عزیز صدام میکنن افتاده دهنشون عمرا هم از یادشون نمیره... ...
16 شهريور 1392

عشقم تنها مرحم زخمم...

در این وانفسای بی دوستی دلم به تکیه گاهی محکم است که مرحمم دوستم آشنایم وهمه چیزم اوست نازکم پرنده آبی مهاجرم که روزی روی بوم ما خواهی نشست   وباران خیست میکند ومی افتی در حوض نقاشی زندگی من وبابایی تو که نیستی بابای مهربونت تسلای دلمه مهربونیاش وصبرش وبزرگیش حد نداره عزیزم نازکم دل بیقرارم به هزار ویک دلیل تو را مطلبم بله عشق چشمه انکار نشدنیست هیچ چیز جز او  آرامم نمیکند اما دلم میخواهد تو حاصل عشقم باشی از پیری میترسم از تکرار نشدن روزهایی که در آنم من درحوصله سالها وسالها انتظار نمیگنجم من تورا در همین روزها میخواهم اما نه به زور به حکمت خدا شکر او میداند وخبر دارد از سر درون وای چشمه ام مرحم زخمم اگر تو نب...
14 شهريور 1392

خواهی رسید...

  تو خواهی بارید لحظه ای که از آسمان خدا نگاهم را بپذیرد و اولین قطره ام بر دست من خواهی چکید بهار عمرم خواهی شد درتو خواهم زیست درتو به صبح خط کشی شده زندگیم رنگ خواهم داد توبرمن هوای رهایی را خواهی آموخت برای تو مینویسم عمر یک دانه ام تویی که از راه خواهی رسید ودر من اتراق میکنی ومن با نفسم تورا فارق میشوم وتو از جان من به چشمان من میرسی و میشوی دردانه دو چشم من وچشمه... وهردو عاشقانه تورا زندگی میکنیم... آسمان زندگیم روزی از غرش باران به تمام شهر سور میدهد ومن زیر باران با لباس احساسم به نماز شکر می ایستم... تودر راهی وخواهی رسید با اولین باران.... ...
12 شهريور 1392

قدمهای صورتی

نازکم تمام تو زندگیم وجوانه زندگیم بیا و با قدمهای شادت از این همه رنج تنهایی                   رهایم کن... همه حرفم را به عشق دل کوچکت قورت میدهم فقط بدان کوه غمم                 تورا ندارم ومادر هم کنارم نیست کاش بود ودعوایم میکرد سرم غر میزد دور است                ازمن و زندگیم دور است وشایدهم بهتر که اگر نزدیک بود از غصه ام غصه دارترازمن           &nbs...
12 شهريور 1392

التماس دعا...

آقای مهربونم من که رو سیاه توام مهربونم دستای بارون زده خیلی از مادرا واسم بلند شده تو خودت شاهد همه عمر من بوده ای اگر خوب یا بدم به تو مولایم دل بسته ام... بارانم را ببار بر سرم من چشم انتظارم... مولایم تورا به نام مادرت مادریم کن ... چقدر شرم دارم مولا از خواستن آخر من روسیاه توام...همه سر سفره عقد می گویند با اجازه بزرگترها بله اما آقا من با اجازه شما بله را گفتم که بزرگی بالاتر از شما نبود در آن جمع ... به تنهاییت قسم مولایم تنهای تنهایم... مصلحتم میشد کنیز بارانی شما باشد آقا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اللهم کل لویک الفرج ...
9 شهريور 1392

آرامم میکنی...

تپش نبض متنم وقتی از تو میتپد آرامم میکند گویی تمام پرده های ابهام کنار رفته اند وسوسوی بادی روح نوازاز هوای آسمان تو می آید میخورد به صورتم...دلم مطمعن است مامانی اما پر التماسم تا بیایی. من آرامم از امید به آمدنت چون هرچه از زندگی خواستم تماما با زحمت بود عشقم را دانشگاه را شروع زندگی را... و حالا تورا...فدای چشمهای زیبایت که هنوز زمینی نشدن حتی نگاه نیامده ات تسلای دلند... وتوآرامم میکنی وخدا خودش آرامم میکند و اطرافیان بویژه دوستای جونم تواین وب...از حالا برایت خدارا شکر میکنم تو آرامشم تو پهنای زیبایی وسعت نگاهت را می ستایم... ...
9 شهريور 1392

خدا به دلداریم آمد...

سلام قطرکم...پنجشنبه ٧ شهریور٩٢ پشت درب آزمایشگاه ناامید وخسته وتنها وغمگین نشسته بودم بغض  بودم وآه بودم و رنج نبودن از تو بارانکم اما یک آن نظرم به مانیتورtv خورد انگار برای دل من میخوند چیزی از امید وتوکل به خدا برنامه گلبرگ بود که قبلش موسیقی وبعد تلاوت قرآن است.حتی آیات انتخاب شده از توکل بود وصبر صفحه 434 قرآن کریم...آبی روی آتش دلم ریخته شد انگار خدا خودش بی واسطه آمد کنارم نشست ودلداریم دادآرام شدم و واقعا لبخند زدم رفتم طبقه پایین بیمارستان وجواب منفی را گرفتم ودر سالن نشستم تا چشمه بیاید دنبالم... خاله نازی وخاله فرشته ی بابایی ازمشهد برگشته بودن و آمده بودن کرج خونه پدر بابایی ماهم رفتیم به دیدنشان خیلی خوش...
9 شهريور 1392