اتفاقی که به خیر گذشت...
دیروز قبل اتمام ساعت کاری هوا کمی بد شد باد و گردو غبار قرمز به همین خاطر گفتم بمونم اگر آروم شد راه بیفتم چون بخاطر شلی دریچه میترالم زود دچار تنگی نفس میشم اما باد ثانیه به ثانیه شدیدتر میشد و گردو غبار قرمز یک آن به یک توده ی سیاه تبدیل شد و همه جا کاملا تاریک تاریک شد هادی سریع زنگ زد کجایی بیرون نری .... تا به حال همچین چیزی به عمرم ندیده بودم حتی خورشید گرفتگی هم به این تاریکی نشده بودوخداروشکر من قبلش از شرکت بیرون نرفتم واگرنه خدا میدونست چه اتفاقی برامون می افتاد تا ساعت 6 شرکت بودم وبعد که هوا کمی صاف شد همکارم تا ایستگاه رسوندتم باد وبارون محکم میزد تو صورتم ولی بازم شانس آوردم سریع سوار ما...