امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

آقاجونم تولدت مبارک

مهربونترین مهرعالم هزاربارخواستم پست بزارم دستم قادر به نوشتن برای بزرگی چون تو نیست امشب تولد تو ست فدای تو ومهربانیت تولدت مبارک از من فقیر همین جمله برآمد آقا ومولایم  درسال 86 درچنین شبی یعنی تولد تو مولایم من ازطرف محبوبم خواستگاری شدم 87 درحرمت ازدواجی معنوی درجمع دانشجوها گرفتیم وعهد بستیم تا ابد باهم بمانیم. هر سه سال از زندگی مشترکمان آمدیم پابوست آقا ومولایم اما امسال تاخیر داشتیم سرورم آخرین بار نزدیک نزدیک تو دربین آن همه شلوغی سجده کردم وحاجت دلم را خواستم حالا شما چه وقت صلاح بدانی وحاجت روایمان کنی خود میدانی من به شما وخدایمان یقین دارم هرچه صلاح میدانید همان پیش آید.اما امروز فقط می گویم میلادت...
25 شهريور 1392

من امید به آمدنت دارم

سلام نازکم نمیدانم چرا همه می گویند که چقدر مایوسم اما نیستم عمرکم تا نفسم عشقم بابایی کنارم هست تا خدا هست من نا امید نیستم اهل گلایه هستم اما ناامید نیستم من هنوز ٤ ماه است در تکاپوی بودنت هستم دارم قبل آمدنت اشتیاق عاشقانه ام را ثبت می کنم تا بدانی نیامده آمده بودی عشقکم امروز روز دختر است اگر هلیا هستی روزت مبارک ناز دلم... دختر سیب است مهربانیست عطوفت است..... ...
20 شهريور 1392

آشنایی باران وچشمه

عزیز ونازکم فدای تو که هنوز دل نکندی از آسمان...تو سهم من خواهی شد من میدانم تو دلت میسوزد برای  غربت وتنهاییم برای خلوت دلم پس زودتراز زودبیا نازکم  بیا و دل چشمه را نرم خودت کن ... میدانی نازکم  من وبابایی چطور باهم آشنا شدیم ...تازه قلم در دستم گرفته بودم تا داستانکی بنویسم در انجمن ادبی  شعر وداستان سیدجمال الدین اولین بار روی پله های راه رو با کت  وشلوار طوسی بار اول بابایی رو  دیدم.... بابایی هم شعروداستان مینوشت....و و و سال٨٧ عقد و٨٩ عروسی... همه این سالهاتودفترچه ای  قهوه ای رنگ نوشته شده. به بلوغ فکری که رسیدی می تونی بخونش.الهی عاشق شدنت رو ببینم ا...
16 شهريور 1392

پسرخاله بارانکم...

اینم باز پارسا جیگری بارانکم همه عاشق این تصویراورجینالشن تازه یک سالش رسیده بود.بغل خاله مریم مامانیش این عکسو ازش گرفتم وحالا یه عکس دیگه از دوسالگیش....  دیدی نازم چشماش رنگین کمونه هر سال به یک رنگ در میاد منکه عاشقشم زود بیا تو هم ببینیش اونم همش میگه عزیز نی نی نیس؟ بارونکم اونم بهم میگه عزیز مثل مامان بزرگا عزیز صدام میکنن افتاده دهنشون عمرا هم از یادشون نمیره... ...
16 شهريور 1392

عشقم تنها مرحم زخمم...

در این وانفسای بی دوستی دلم به تکیه گاهی محکم است که مرحمم دوستم آشنایم وهمه چیزم اوست نازکم پرنده آبی مهاجرم که روزی روی بوم ما خواهی نشست   وباران خیست میکند ومی افتی در حوض نقاشی زندگی من وبابایی تو که نیستی بابای مهربونت تسلای دلمه مهربونیاش وصبرش وبزرگیش حد نداره عزیزم نازکم دل بیقرارم به هزار ویک دلیل تو را مطلبم بله عشق چشمه انکار نشدنیست هیچ چیز جز او  آرامم نمیکند اما دلم میخواهد تو حاصل عشقم باشی از پیری میترسم از تکرار نشدن روزهایی که در آنم من درحوصله سالها وسالها انتظار نمیگنجم من تورا در همین روزها میخواهم اما نه به زور به حکمت خدا شکر او میداند وخبر دارد از سر درون وای چشمه ام مرحم زخمم اگر تو نب...
14 شهريور 1392

خواهی رسید...

  تو خواهی بارید لحظه ای که از آسمان خدا نگاهم را بپذیرد و اولین قطره ام بر دست من خواهی چکید بهار عمرم خواهی شد درتو خواهم زیست درتو به صبح خط کشی شده زندگیم رنگ خواهم داد توبرمن هوای رهایی را خواهی آموخت برای تو مینویسم عمر یک دانه ام تویی که از راه خواهی رسید ودر من اتراق میکنی ومن با نفسم تورا فارق میشوم وتو از جان من به چشمان من میرسی و میشوی دردانه دو چشم من وچشمه... وهردو عاشقانه تورا زندگی میکنیم... آسمان زندگیم روزی از غرش باران به تمام شهر سور میدهد ومن زیر باران با لباس احساسم به نماز شکر می ایستم... تودر راهی وخواهی رسید با اولین باران.... ...
12 شهريور 1392

قدمهای صورتی

نازکم تمام تو زندگیم وجوانه زندگیم بیا و با قدمهای شادت از این همه رنج تنهایی                   رهایم کن... همه حرفم را به عشق دل کوچکت قورت میدهم فقط بدان کوه غمم                 تورا ندارم ومادر هم کنارم نیست کاش بود ودعوایم میکرد سرم غر میزد دور است                ازمن و زندگیم دور است وشایدهم بهتر که اگر نزدیک بود از غصه ام غصه دارترازمن           &nbs...
12 شهريور 1392

التماس دعا...

آقای مهربونم من که رو سیاه توام مهربونم دستای بارون زده خیلی از مادرا واسم بلند شده تو خودت شاهد همه عمر من بوده ای اگر خوب یا بدم به تو مولایم دل بسته ام... بارانم را ببار بر سرم من چشم انتظارم... مولایم تورا به نام مادرت مادریم کن ... چقدر شرم دارم مولا از خواستن آخر من روسیاه توام...همه سر سفره عقد می گویند با اجازه بزرگترها بله اما آقا من با اجازه شما بله را گفتم که بزرگی بالاتر از شما نبود در آن جمع ... به تنهاییت قسم مولایم تنهای تنهایم... مصلحتم میشد کنیز بارانی شما باشد آقا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اللهم کل لویک الفرج ...
9 شهريور 1392